سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

91/8/30
11:25 ص

گُلِ پژمرده پژمردن ندارد

ز پا افتاده پا خوردن ندارد

مرا بگذار عمو برگرد خیمه

تن پاشیده که بردن ندارد

بیا شوق مرا ضرب المثل کن

تمام ظرف هایم را عسل کن

برای آنکه از دستت نریزم

مرا آهسته آهسته بغل کن

لبم بوی پدر دارد عمو جان

سرم شوق سفر دارد عمو جان

تمام سنگ ها بر صورتم خورد

یتیمی دردسر دارد عمو جان

علی اکبر لطیفیان


  

91/8/30
11:25 ص

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرار و مدار را

آیینه ی تمام نمای یل جمل

ازاین سپاه فتنه درآور دمار را

ابروکشیده ! حُکم نیام است این نقاب

باید مهار کرد کمی ذوالفقار را

از انعکاس نام «حسن» کوفه دلخور است

فریاد کن دوباره شکوه تبار را

« إن تنکرونِ» تو لجشان را درآورد

آری، به رخ بکش نسب و اعتبار را

داری چقدر مثل علی تیغ می زنی !

دنبال کن سوارِ به فکر فرار را

برخیز جان فاطمه، دلگیرتر نکن!

تصویر بی سپاهی این شهریار را

از نیزه ای که خورده به پهلوت واضح است

زرگر تلاش کرده بسنجد عیار را

با یک غرور له شده؛ مانده ست باغبان

آخر چگونه جمع کند این انار را

وحید قاسمی


  

91/8/30
11:23 ص

کل اعضای تو بر یکدیگر از رو وصل نیست

هر چه دقت می کنم این سو به آن سو وصل نیست

پوست بر انگشت، انگشتان رنجورت به دست

دست بر آرنج و آرنجت به بازو وصل نیست

بیش از این ها زخم داری از که پنهان می کنی؟

مثل دریایی و دریا هم به یک جو وصل نیست

می تواند رد شود از زلف تو دست نسیم

چون که دیگر در سرت گیسو به گیسو وصل نیست

اینکه اینسان چهره اش مانند عباس علی است

پس چرا در صورتش ابرو به ابرو وصل نیست

با چه پایی آمدی سوی حرم، من در تنت

هرچه دقت می کنم پایی به زانو وصل نیست

وحید رحیمی


  

91/8/25
9:50 ص

 

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم  -


اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند  ...



اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد  !!!



می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود   .
 عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود   ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند   .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند  .
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!



این روزها به جای" شرافت" از انسان ها *
 فقط" شر" و " آفت" می بینی !*



راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب



می‌دونی"بهشت" کجاست ؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...



وقتی کسی اندازت نیست
 دست بـه اندازه ی خودت نزن...



این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،
بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا

بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام
،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح
، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان
بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو......



ماندن به پای کسی که دوستش داری
 قشنگ ترین اسارت زندگی است !



می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
 بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...



می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!



مگه اشک چقدر وزن داره...؟
که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم...



من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...
 یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم
 ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم

 

 


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ