صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

91/2/10
11:27 ص

 

قسمتهائی از شازده کوچولو که هر فرازش دنیائی از عشق را بیان می کند .....
 روباه گفت: -سلام  .
شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید  . با وجود این با ادب تمام گفت: -سلام  .
صداگفت: -من این‌جام، زیر درخت سیب ...
شازده کوچولو گفت: -کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: -یک روباهم من.
شازده کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نمی‌توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند آخر.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: -معذرت می‌خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: -اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -تو اهل این‌جا نیستی. پی چی می‌گردی؟
شازده کوچولو گفت: -پی آدم‌ها می‌گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش می‌دهند و خیرشان فقط همین است. تو پی مرغ می‌کردی؟
شازده کوچولو گفت: -نَه، پیِ دوست می‌گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر.

 

 

اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میان همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای می‌شوی من واسه تو.
شازده کوچولو گفت: -کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد
.
روباه گفت: -بعید نیست. رو این کره‌ی زمین هزار جور چیز می‌شود دید.
شازده کوچولو گفت: -اوه نه! آن رو کره‌ی زمین نیست.
روباه که انگار حسابی حیرت کرده بود گفت: -روی یک سیاره‌ی دیگر است؟
-آره.
-تو آن سیاره شکارچی هم هست؟
-نه.
-محشر است! مرغ و ماکیان چه‌طور؟
-نه.
روباه آه‌کشان گفت: -همیشه‌ی خدا یک پای بساط لنگ است
!
اما پی حرفش را گرفت و گفت: -زندگی یک‌نواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عین همند همه‌ی آدم‌ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگر فرق می‌کند: صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را می‌بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ای است. پس گندم‌زار هم مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پیچد دوست خواهم داشت
...
خاموش شد و مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!
شازده کوچولو جواب داد: -دلم که خیلی می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند می‌تواند سر در آرد
. انسان‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست... تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: -راهش چیست؟
روباه جواب داد: -باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می‌گیری این جوری میان علف‌ها می‌نشینی. من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گویی، چون تقصیر همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبان است. عوضش می‌توانی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.
فردای آن روز دوباره شازده کوچولو آمد.
روباه گفت: -کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعده‌ای دارد
.
شازده کوچولو گفت: -قاعده یعنی چه؟
روباه گفت: -این هم از آن چیزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همان چیزی است که باعث می‌شود فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچی‌های ما میان خودشان رسمی دارند و آن این است که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهای ده می‌روند رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشانِ من است: برای خودم گردش‌کنان می‌روم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچی‌ها وقت و بی وقت می‌رقصیدند همه‌ی روزها شبیه هم می‌شد و منِ بیچاره دیگر فرصت و فراغتی نداشتم.
به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم.
شازده کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شازده کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت: -برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می‌کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به‌ات می‌گویم.
شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است.
گل‌ها حسابی از رو رفتند.
شازده کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر می‌بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تایی که می‌بایست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه‌گزاری‌ها یا خودنمایی‌ها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگه‌دار!
روباه گفت: -خدانگه‌دار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند
.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند
.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.
روباه گفت: -انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَ هستم.
 

- معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

 

- به همه دوستانی که شازده کوچولو رو دوست دارن.


  

91/2/10
11:23 ص


در تاثیر این ذکر شریف یعنى لا اله الا انت سبحانک انّى کنت من الظالمین به سه جمله فاستجبنا له ، و نجیناه من الغّم ، و کذلک ننجى المؤ منین دقت به سزا اعمال گردد، به خصوص به جمله اخیر که مفاد آن عام است که وعده فرموده است شامل همه مؤ منین مى باشد، و با جمع محلى به الف و لام و فعل مضارع که دال بر تجدد زمان و حصول تدریجى آن براى ابد است تعبیر فرموده است ، فتبصّر.

امام صادق علیه السلام مى فرماید: در شگفتم براى کسى که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناه نمى برد؟

در شگفتم براى کسى که ترس بر او غلبه کرده ، چگونه به ذکر حسبنا الله و نعم الوکیل پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر یاد شده فرمود: پس (آن کسانى که به عزم جهاد خارج گشتند و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتى از جانب خداوند (عافیت ) و چیزى زائد بر آن (سود در تجارت ) بازگشتند و هیچگونه بدى به آنان نرسید.

و در شگفتم براى کسى که اندوهگین است ، چگونه به ذکر لا اله الا انت سبحانک انّى کنت من الظالمین پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر فوق فرمود: پس ما (یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده ) از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤ منین را نجات مى بخشیم .

و در شگفتم براى کسى که مورد مکر و حیله واقع شده ، چگونه به ذکر اءفوض ‍ امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر فوق فرمود: پس خداوند (موسى را در اثر ذکر یاد شده ) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت .

و در شگفتم براى کسى که طالب دنیا و زیبایى هاى دنیاست ، چگونه به ذکر ((ما شاءالله لا قوة الا بالله )) پناه نمى برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل بعد از ذکر یاد شده (از زبان مردى که فاقد نعمتهاى دنیوى بود، خطاب به مردى که از آن نعمتها بهره مند بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود مى دانى پس امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد...

 

 


  

91/2/10
11:21 ص

خدای مهربانی‌های بی‌بهانه،

همیشه جایی در حوالی دلتنگی‌های من،

جاری می‌شوی  ...

جاری می‌شوی در ابریِ چشمانم،

و می‌باری آنقدر تا زلال شوم،

می‌باری آنقدر که آسمانی شود هوای دلم،

آنقدر که با همه روحم حس کنم  .

داشتنِ تــــو

می‌ارزد به همه‌ی نداشتن‌های دنیا ...

 

می‌ارزد

خدایا 

چگونه رهایم می‌کنی؟ حال اینکه در همه حال دستم را گرفته‌ای  !

ای قادر بی همتا  ...

چگونه سپاس گویمت؟ که عاجزم از شکرگزاری  ...

خداوندا  ...

مگر می‌شود که تو، بر بنده عاجز بی مقدارت ظلم کنی؟

زیرا که تو، مبرایی از ظلم و ما بی صبر و ناسپاس   ...

بارالها  ...

به هر سو می‌نگرم تو را می‌بینم ای شاهد متعال،

ای عزیز، ای پیدای پنهان و ای پنهان آشکار،

خداوندا...

به قلب کوچک بی صبرم، استقامت عطا بفرما، که تویی آن عطا کننده و آن ستاننده مطلق


  

91/2/4
10:30 ص

کوچه ای بی صدا و یک مادر

     عده ای بی حیا و یک مادر

 پسرش داشت صحنه را می دید

 سیلی بی هوا و یک مادر

 نه فقط تازیانه و سیلی

 سیلی و ناسزا و یک مادر

 موی او شد سفید در کوچه

 زخم ها طعنه ها و یک مادر

 جای یک دست روی صورت او

 دست نامردها و یک مادر

 کینه دارند از علی این ها

 حمل? کینه ها و یک مادر

 ناگهان راه خانه را گم کرد

 ناله ای بی صدا و یک مادر

 آخرِ روضه است این جمله

 عده ای بی حیا و یک مادر

سید علی محمد نقیب


  

91/2/4
10:29 ص

ای شمع سینه سوخت? انجمن، علی!

     تقدیر توست ساختن و سوختن، علی!

ای رهبری که منزویَت کرده جهل خلق

 ای آشنای درد! غریب وطن! علی!

من پهلویم شکسته و، تو دلشکسته‏ای 

 من بر تو گریه می‏کنم و، تو به من، علی!

من سینه‏ام شکسته و، تو سینه سوخته

 من با تو گفتم و، تو به کَس دم مزن علی!

بازوی من سیه شده، تو دست روی دست

 برگو کجاست بازوی خیبر شکن علی؟! 

سر بسته بِهْ، که بَعد حمایت ز حقّ تو

 در اختیار من نبوَد دست من، علی!

گفتم که: شب کفن کن و شب دفن کن، ولیک

 از تن نمانده هیچ برای کفن، علی!

علی انسانی


  

91/2/4
10:25 ص

تازیانه، خصم اگر بر دخت پیغمبر نمی‏زد

     کعب نی هرگز کسی بر زینب اطهر نمی‏زد!

گر نمی‏شد حقّ حیدر غصب، تا روز قیامت

 پشت پا کس بر حقوق آل ‏پیغمبر نمی‏زد 

دشمن بی رحم اگر بر بیت وحی آتش نمی‏زد

 عصر عاشورا کسی بر خیمه‏ها آذر نمی‏زد!

محسن شش ماهه گر مقتول، پشت در نمی‏شد

 حرمله تیری به حلقوم علی اصغر نمی‏زد!

فاطمه گر کشت? راه امام خود نمی‏شد

 زینب غم دیده هم بر چوب محمل، سر نمی‏زد!

فرق مولا گر نمی‏شد منشق از تیغ مخالف

 تیغ: هرگز خصم بر فرق علی اکبر نمی‏زد!

خار اگر بر دید? مولا علی از کین نمی‏رفت

 تیر، کس بر دید? عباس آب آور نمی‏زد!

دختر غم دید? ویران نشین، سیلی نمی‏خورد 

 خصم اگر در کوچه، سیلی بر رخ مادر نمی‏زد!

علی اصغر یونسیان


  

91/2/4
10:24 ص

     

در روز سخت یار علی بود فاطمه

پیوسته در کنار علی بود فاطمه

دشمن شعار زشت به لب داشت، در عوض

زیباترین شعار علی بود فاطمه

یزدان به افتخار علی در گشوده بود

بنگر که افتخار علی بود فاطمه

دست خداست دست علی دست از او مدار

الحق که دستیار علی بود فاطمه

دنیا به پیش چشم علی ارزشی نداشت

دنیای انحصار علی بود فاطمه

هر جا جهاد بود علی بود و ذوالفقار

گریان در انتظار علی بود فاطمه

پائیز بود و سینه? پر درد و برگ زرد

اندر خزان، بهار علی بود فاطمه

آری دیار یار دیاری غریبه بود

آشفت? دیار علی بود فاطمه

آری علی امام ولایت مدار بود

چون زهره در مدار علی بود فاطمه

با این که زندگی همه آلام و رنج بود

آرامش و قرار علی بود فاطمه

مشکل گشای خلق به مشکل فتاده بود

مشکل گشای کار علی بود فاطمه

یک لحظه بر سران سقیفه امان نداد

القصّه دادیار علی بود فاطمه

زهرا چو رفت شیش? عمر علی شکست

بازوی اقتدار علی بود فاطمه

بی فاطمه سرای علی را صفا نبود

فانوس شام تار علی بود فاطمه

مسمار، خون فاطمه می ریخت پشت در

ناموس زخم دار علی بود فاطمه

(خوشزاد) بر شفاعتش امیدوار باش!

امّیدِ روزگار علی بود فاطمه

سید حسن خوشزاد


  

91/2/4
10:23 ص

محل دهید جماعت، غریبه ام این جا

غبار پرد? دل را کمی تکان بدهید

چرا جواب سلامم، نگاه سرد شماست؟    

کجاست خان? زهرا؟ به من نشان بدهید

شنیده ام که سه ماهی عجیب بیمار است

گمان کنم که ز حالش کمی خبر دارید!؟

نرفته اید چرا پس عیادتش مردم     !!!

از این لجاجت دیرینه دست بر دارید

کجاست حجر? یک گل فروش با انصاف؟

که چند شاخ? یاس سپید از او گیرم

کجاست مسجد افلاکی پیمبر عشق؟

که من ز قبل عیادت در آن وضو گیرم

عبور می کنم از کوچه های تنگ شما

شبیه پیر عصادار، کند و آهسته

خدا به داد زمین خورده هایتان برسد    !

هراس دارم از این سنگ های برجسته    

سلام حضرت مولا، چه آمده به سرت؟

بگو به جان حسینت سراب می بینم

دلم شکست چرا گریه کرده ای آقا؟

به روی دست تو جای طناب می بینم

چه قدر دوده نشسته به روی این دیوار    !

چرا شکسته در خانه ات؟ بگو چه شده؟

سکوت تان جگرم را به درد آورده

چرا خمیده شده شانه ات؟ بگو چه شده؟

وحید قاسمی


  

91/2/4
10:22 ص

نبى به بوى بهشتى تو ارادت داشت

على به جلو? هر روزه تو عادت داشت

کدام نور ز مصراع بیت تو جوشید

که شعله هم به در خانه‏ات ارادت داشت

براى خاطر حیدر به تازیانه نشست

کدام دست چنان دست تو عبادت داشت؟

براى ضرب? دیگر به دیدنت آمد

که گفته دشمن تو نیّت عیادت داشت؟

پس از تو اى گل نشکفته پرپر این بلبل

ز شام تا به سحر ناله‏ها به یادت داشت

قسم به سور? خاکى چادرت بانو

به درک قدر تو باید فقط سعادت داشت

رضا جعفری


  

91/2/4
10:21 ص

در غیبت کبراست بانو مدفن تو

جانم فدای مخفیانه رفتن تو

ای ماجرای سیب، ای باغ بهشتی

بوی خدا می آید از پیراهن تو

جبریل می آید برای دست بوسی

هر روز وقت آسیا چرخاندن تو

رنگت اگر مانند گل های بنفشه است

این هم بود یک جلوه ای از گلشن تو

سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است

آلاله می ریزد مگر از دامن تو

هر چند بیزارم ولی باید ببینم

دنیا چه رنگی می شود با رفتن تو؟

علی اکبر لطیفیان


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ