صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

91/2/4
10:20 ص

با چشم های نیمه بازت گاه گاهی

چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی

وقتی تنور خانه روشن شد برایت

گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی

دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد

دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی

از بس به پای گریه هایت آب رفتی

چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی

پهلو به پهلو می شوی و می چکد خون

از زخم های پیکرت خواهی نخواهی

از درد شانه، شانه می افتد ز دستت

خون می نشیند کنج لب هایت ز آهی

در خواب بودی چادرت را باز کردم

شاید ببینم چهره ات را در پگاهی

دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست

زخم عمیق پنج انگشت سیاهی

×××

این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی

از سر گذشتم، از جدایی، بی پناهی

گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم

گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی

در حلق? نامحرمان و نیزه داران

هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی

حسن لطفی


  

91/2/3
3:30 ع

شاعر برای فاطمیه کم می آورد

هر بیت یک مصیبت اعظم می آورد

قافیه هاش شال عزا بسته بر کمر

در هر ردیف دست? ماتم می آورد

از کوچه های سینه زنی رد که می شوم

یک خاطره ز کوچه به یادم می آورد

باز این چه شورش است که در کوچه های شهر

حال و هوای ماه محرم می آورد؟

دیگر نیاز نیست به سبک و به مرثیه

"مادر" فقط همین کلمه غم می آورد

اصلاً تو تا کنون غم مادر چشیده ای؟!

دیدی غمش چه بر سر آدم می آورد؟!

مادر، پسر، غلاف، پدر، تازیانه، در ...

این واژه ها خدا چه به روزم می آورد!

نامردی است بازی این دهر حقه باز

هجده بهار برده، قدی خم می آورد

دیگر توان شعر نوشتن نمانده است

شاعر برای فاطمیه کم می آورد

***

اما تمام می شود این دردهای ما

دردانه اش میاید و مرهم می آورد

داود رحیمی


  

91/2/3
3:30 ع

هی بال بال می زند این روز آخری

گشته هوای خانه مادر کبوتری

آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست

گل کرده باز در دلش احساس مادری

دست شکسته اش به قنوت دعا شده

مشغول بچه ها شده با دست دیگری

پا شد که باغ پیرهنش را بشوید از

گل های زخم خورده ی ایام بستری

گاهی میان گریه ی خود حرف می زد و

می گفت آه ای پدر آیا دم دری؟

اسپند دود می کند اسما برای او

کوری زخم چشم مدینه که بهتری

اسما غروب شد دل خانم گرفته است

باید لباس رفتن او را بیاوری

رحمان نوازی


  

91/2/3
3:29 ع

یک خانه در این شهر، دیگر "در " ندارد!

     دیگر مدینه، عطرِ نیلوفر ندارد

 آهسته و نم نم ببار ای ابر... امشب

 اشکی برای شست و شو، حیدر ندارد

 آن جا که باید دل ز دریا شست، این جاست

 این جا که چشمانش رمق دیگر ندارد

 آرام تر ای کودکانم! تا نفهمند

 این که حسین بنِ علی، مادر ندارد

 البتّه از گیسوی خاک آلودِ زینب

 خواهند فهمید او نوازش گر ندارد

باران، تمامِ کوچه را شسته حسن جان!

 دیگر نشانِ خون و خاکستر ندارد

بعد از تو زهرا! در دهان ها خواهد افتاد:

قرآنِ ناطق، سوره ی کوثر ندارد

ای کاش می مُردم! نمی دیدید بر "تن"

بابایتان "سر" دارد و "همسر" ندارد

عارفه دهقانی


  

91/2/3
3:28 ع

وزیده باز به قلبش هوای دلتنگی

نشسته گوشه ی حجره خدای دلتنگی

 هنوز هم که هنوزست یاد آن کوچه ست

 رسیده باز به گوشش صدای دلتنگی

 هنوز ماتِ کبودیِّ صورتِ یاس است

 پُر از سکوت شد از غصه های دلتنگی

 نگاه خسته ی خواهر به چشم های حسن

 که موج می زند از های های دلتنگی

 مُغیره و دَر و مسمار و هیزم و آتش

 و ... روضه ها شده تنها دوای دلتنگی

 طنینِ دستِ حرامی هنوز می آید

 که با همان، شده زهرا فدای دلتنگی

 در این هوای زمستانی دلِ حیدر

 کنار پنجره می سوخت پای دل تنگی

 همین که چشم به چشم حسین می دوزد

شود (اسیرِ) همان کربلای دل تنگی

حمید رومی


  

91/2/3
3:27 ع

 

نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم

پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر

آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بی مادری، ای وای، برایم زود است

کاش می شد که از این جا بروم با مادر

سید محمد جواد شرافت


  

91/2/3
3:25 ع

مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند

 شعله بر سوختن بال و پرت آوردند

دست سمت رخ هم چون قمرت آوردند 

 گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند

خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم

 رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم

بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم

 مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم

باورم نیست بمانی کفنت را دیدم

 غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم

چند وقتی ست که خوابش پر کابوس شده 

 غیرت کودکمان زخمی ناموس شده

وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند

 زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند

از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند

 باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند

ور نه از خس خس راه نفست می میرم 

 آه، از شهر مدینه چه قدر دلگیرم

اشک چشمان ترت کاش امانت می داد

 سوزش بال و پرت کاش امانت می داد

دنده ی دردسرت کاش امانت می داد

 شب و درد کمرت کاش امانت می داد

نقشی از صورت خورشید در این شام بکش

 بسترت سرخ شده، پس نفس آرام بکش

بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد

 از لج من به روی بازوی تو آمد زد

خواست تا دست بیافتد چه قدر بی حد زد 

 دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد

با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید

 دست من را نفس خسته به زنجیر کشید

در نگاه تو غم سوختنی معلوم است

 غمت از دوختن پیرهنی معلوم است

در سراشیبی گودال تنی معلوم است

 کشت? بی سر و پاره بدنی معلوم است

تکه های بدنش سهمیه? هر نیزه است 

 زیر و رو کردن او زیر سرِ سر نیزه است

مسعود اصلانی


  

91/2/3
3:23 ع

دو پلک شب شکنت گریه می کند زهرا

     برای سوختنت گریه می کند زهرا

چقدر آب شدی این دو هفت? آخر!!!

 لباسِ در بدنت گریه می کند زهرا

 کبودتر شده ای، پس نفس عمیق بکش

 تلاش کن، حسنت گریه می کند زهرا

دوباره راز گل سرخ سینه افشا شد

دوباره زخم تنت گریه می کند زهرا

کفن سوا مکن از گنج? جهیزیه ات

حسین بی کفنت گریه می کند زهرا

وحیدقاسمی

 


  

91/2/2
10:39 ص


 

علی شاه علی ماه، علی نصر من الله

 

علی ورد لب هر دل آگاه

 

علی اصل وجودم، علی بود و نبودم، علی روی سجودم

 

علی ذکر لب ربّ ودودم

 

علی حصن حصین است، علی عین یقین است، علی حبل متین است

 

علی بر همه عالم، امیر مؤمنین است

 

علی صوم و صلات است، علی حج و زکات است، علی برگ برات است، تجلی صفات است

 

علی بر همه عالم سفینه النجات است

 

علی آیت عظما، علی عالی اعلا، علی والی والا

 

همین مرتبه اش بس، شده شوهر زهرا

 

علی عصمت داور، علی شافع محشر، علی بر همه رهبر، علی فاتح خیبر، علی عشق پیمبر

 

همین مرتبه اش بس، علی ساقی کوثر

 

علی نفس رسول است، درِ شهر علوم است، علی مهر قبول است

 

و هم کفو بتول است

 

علی راز و نیاز است، علی سوز و گداز است، علی محرم راز است

 

علی رمز قبولی نماز است  

 

علی بود و مدینه، پر از نفرت و کینه

 

علی بود و فراق نبی و امت نامرد

علی بود و دلی لب به لب از رنج و غم و درد

 

 

علی بود و دل تنگ، و یک امت صد رنگ، پر از خدعه و نیرنگ، که دارند سر جنگ

 

و مردی که دلش سنگ تر از سنگ...

 

خلیفه فدک فاطمه را داده به او پس...

 

ره فاطمه را بست به کوچه، دل شیعه چو بشکست به کوچه

 

بگوید به همان مردک ملعون:

 

فدک ارث پیمبر، که داده ست به دختر...

 

همه عهد گسستند، به شورا بنشستند، در خانه شکستند...

 

علی خانه نشین شد، دلش زار و حزین شد، زنش نقش زمین شد

 

ولی غاصب حقش، امیر مؤمنین شد...

 

طلب کرد همان برگ فدک را

 

بپاشید به زخم دل ما ظرف نمک را

 

زبان قاصر و الکن، از آن واقعه گفتن

 

همین جمله بگویم که کنی گریه? خون بار

 

یکی ضربه از آن مردک ملعون و یکی پهن? دیوار

 

شده پاره از آن ضربه چرا گوش و گوشوار...

 

دو چشمش شده کم سو، در آن اوج هیاهو، بگیرد ز همه رو

 

شده ورد لبش در وسط کوچه، علی کو؟ علی کو؟!

 

غریب وطنم کو؟

 

عصایم حسنم کو؟!!

روح الله گائینی


  

91/2/2
10:33 ص

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

 

 سند تیر به اصغر زدن امضا کردند!

 

بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت 

 

 که دو تا قامت محبوبه‏ی یکتا کردند!

 

آب غسلش نشده خشک، عجب امت دون

 

 قدر دانی ز عزیز شه بطحا کردند! 

 

در گرفت آتش و زهرا و پسر در پس در 

 

 کو زیانی که بگویم چه به زهرا کردند؟!

 

زده بودند به لب ها چو همه قفل سکوت

 

 چاگران، خیره شده حمله به مولا کردند

 

باغبان بند به گردن، گل و غنچه‏ پرپر! 

 

 گلشن خرّم طاها همه یغما کردند

 

تا که آن شیر زن از شیر خدا کرد دفاع

 

 چه بگویم که چه برنامه‏ای اجرا کردند؟! 

 

کودکان گه به پدر، گاه به مادر نگران

 

 دست کوچک به سما برده، خدایا کردند!

علی انسانی

 


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ