89/3/26
9:37 ص
تب دارترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
جای عرق از چهره ی من زهر چکیده
پیغامبر خسته دل باور دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
آتش فکند بر قد وبالای سپیدار
یک ذره ی ناچیز ز خاکستر دردم
خون گریه کند اخترو مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم
برگرفته از وبلاگ آقای مسعود مهرجو