سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

91/2/23
8:16 ص

آینه ملکوت

 تو آمدی و به زن آبرو بخشیدی و گستره ی بی پایان از مقام یک بانو را در برابرش گشودی .

کدام زن چون تو به جهان، نور پاشید و کدام بانو هماند تو بوی خدا می¬داد؛ آن سان که خورشید به همه سوی، نور می پاشید و جایی از زمین را از روشنایی و گرمای خود، تهی نمی خواهد. تو نیز چنین بودی که سردی و سیاهی و تاریکی دل ها و جان ها و افق ها را بر نمی تابیدی و از جایگاه بلند خویش، به همه سوی، روشنایی و نور گسترانیدی، تا چون خورشید، گل ها و بستان ها، از نور و گرمای تو پرورش یابند و عقل ها و ذهن ها شکوفا شوند .

کیست که به دامانت بیاویزد و دستانش از مائده های آسمانی، لبریز نشود؟ !

کیست که نامت را ببرد و بر نهال دلش شکوفه آرامش ننشیند، و کسیت که دریچه دلش را به سوی تو بگشاید و آکنده از عطر دلاویز وجودت نگردد؟  !

بانوی هجده ساله! افسوس که واژگان، از نمایش بلندای قامتت ناتوانند، همان گونه که آینه هستی را توان تماشای چهره کاملت نبوده است  .

آری! ژرفای سیمای معنوی ات را تنها در آینه ملکوت باید دید، و مقام ناپیدایت را تنها در جهانی دیگر می توان به نظاره نشست  .

سلام بر تو ای «محدّثه»، ای «زهرا»، ای «زهره»، و ای آنکه تو را نتوان با کسی سنجید؛ جز آنکه بگوییم  :

«فاطمه، فاطمه است  .»

چیزی انگار از آیه‏های متراکم انسان ـ انسانی بزرگ، انسانی کامل ـ آنگونه در تو رسوخ کرده بود تا زمینیان «زن» را با نامی دیگر و به اسطوره‏ای دیگرگون بخوانند  .

شب هنگام، که ریگ‏های بیابان، هنوز بیگناهی دخترکان زنده به گور شده را شیون می‏زدند و تاریکنای سیاهْ چادرها از بردگی مدام زن حکایت‏ها داشتند، تو چونان آیتی تابناک، از روشنای سینه انسانی کامل برآمدی تا آنچه را که زمین گم کرده بود، از نعمت راستین انسانیت در کوثر چشمان تو بیابد  .

او آمده بود، تا زنگار حقارت را از روح زنان تحقیر شده بزداید. و باور انسان بودن را به آنها بچشاند. او آمده بود، تا شعر راستین حقیقت را ـ که موسیقی حیاتش در دستان زن بود، ـ بسراید. و عشق را در جامدان تقوی و پاکدامنی و ایثار به انسان بیاموزد

آری زن بودن و زیستن، زن بودن در شمار آمدن، زن بودن و حرف زدن و محبت دیدن.

زن بودن و انسان بودن، حقیقت داشت. زیرا از پشت پرده‏های رحمتِ آسمان، کوثر رحمت آمده بود، کوثر زاینده انسانیت و بزرگی.

او آمده بود، تا زنگار حقارت را از روح زنان تحقیر شده بزداید. و باور انسان بودن را به آنها بچشاند.

او آمده بود، تا شعر راستین حقیقت را ـ که موسیقی حیاتش در دستان زن بود، ـ بسراید. و عشق را در جامدان تقوی و پاکدامنی و ایثار به انسان بیاموزد.

او آمده بود، تا زن باشد و زن را آن‏گونه که هست و آن‏گونه که باید باشد، بشناساند؛ زنی که دامانش زمین رویش درخت پاک و روشن امامت باشد و از آنجا زینب برخیزد و حسین.

زنی که خود نور بود و کوثر زاینده نور!

داود خان احمدی


مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ