91/4/14
8:20 ص
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق های بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه جا زدیم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
شیعهی خوبی نبوده ایم برایش
ما به حضور اماممان نرسیدیم
هر شب از این جاده رفته ایم ولی حیف
تا به سحرهای جمکران نرسیدیم
کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید
یا خبری از سوی حبیب بیارید
کار جنونم به تماشا کشیده است
یک دو نفس لاأقل شکیب بیارید
با غم تو قلب من کنار نیامد
بغض های جمعه ام به کار نیامد
چشم ها سپید شد به راه عبورش
از گذر جاده ها سوار نیامد
در نفس باغ بوی پیرهنش نیست
یوسف شب های انتظار نیامد
نیست تاب عشق علی در دل دنیا
وارث طوفان ذوالفقار نیامد
دل ز همه جز تو گسستم که بیایی
دل به سر زلف تو بستم که بیایی
یوسف رحیمی
91/4/14
8:15 ص
سلام بر شعبان و نیمهاش!
سلام بر ماه و ماهپاره آسمانیاش!
سلام بر موعود انبیاء!
سلام بر منجی آدمیان!
سلام بر مهربانترین انسان!
و سلام بر امید منتظران و سلام بر گل نرگس...
ای قرار دلهای بیقرار...!
و سلام بر آنان که در فراق یار در کوچه پس کوچه های تنهایی سر به دیوار انتظار نهاده اند و چشم به راه نیم نگاه مهدی فاطمه اند...
ای گل نرگس... چه می شد که ما را در جمع پروانه هایت پذیرا می شدی؟ چه می شد که تشعشع گرمی نگاهت به سویمان روانه می شد؟
مهدی جان نظری فرما بر کوچه تاریک ما. که همه پروانه شمع توایم. همه پروانه ها در این کوچه تاریک به امید حس کردن گرمای وجودت گرد هم امده اند. مولا جان نظری فرما...
این صفحات برگ برگ روزهای انتظاریست که به امید آمدنش از پس هم ورق می زنیم...
میخواستم از دوریات شِکوه کنم...
اما به یاد آوردم که در میان ما نظارهگرمان هستی!
به یاد آوردم که در برابر چشمان منتظرت، چگونه دلت را آزردهایم...!
ای یوسف فاطمه!
میخواستم بگویم تا سرحد جنون از فراغت خستهایم...
اما به یاد آوردم که منتظرانت خستگیناپذیرند....!
پس چگونه خود را منتظر بنامیم درحالی که از خود نیز به سُتوه آمدهایم؟!
ای دلبند زهرا...
نه پای پیش داریم و نه پای پس...! شما بگو به کدامین سوی روی گردانیم؟
و چه راست گفتند که پاداش یک نفر از منتظران شما، همانند پاداش پنجاه صحابه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در جنگ بدر و احد و حنین است.... آخر سختیها و رنجها و آزارهایی که بر آنان وارد میشود، فوق طاقت اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است....
چه دوران سختیست آنهنگام که حتی به چشمهای خود نیز نمیتوان اطمینان کرد...!
چه پر مشقت است غیبتی که خود باید خود را بسازیم!
چه وانفسای پر زحمتی است...! آخر نفْس سویی را میخواند و عقلمان سویی دیگر!
بیخود نیست حفظ ایمان در دوران غیبتت از نگهداشتن پارهای آتش در دست دشوارتر است...
بیخود نیست میگویند نومیدی از شیطان است و نشانه منتظرانت امید و پویایی!
چه کشمکش نفَسگیری است!
انتظاری بیپایان از سویی... و دشواریها از سویی دیگر، محرّک نومیدی مایند!
اما چشم به راه بهار آمدنت بودن، چه گوارا...
ای قرار دلهای بیقرار! ای نازدانه هستی!
تا کی در انتظار بازگشتمان روزها و سالها را شمارهگری؟!
ای دلبر غائب از نظر!
چه بگویم که خود میدانی چه در دل میگذرد...........
مولا جان ...
هفتهها که دیگر هیچ.... چلههایم بیتو در حال عبور است.... دعایی نما تا ریشهکن کنیم هر آنچه مانع رسیدن به شماست...
دیگر با چه رویی از مادرت بخواهم برای پایان چلهنشینیام دعا کند؟!
گل نرگسم!
ای تنها بهانه بودنم!
آخر تا به کِی...........؟
تا به کجا.......؟
آقای من دیگر چیزی به ولادتت نمانده است! کاش می شد قابلمان میدانستی...! کاش لایقت بودیم....! تا میلادت را با حضور خودتان جشن بگیریم.
کاش ...
خدایا...! غروب انتظارمان را برسان...
خبر دهید به یاران، سوار آمدنی است
رفــیق آمدنی، غمگـسار آمدنی است
فروغبخش شب انتــظار آمدنی است
نگــار آمدنی، غمگسار آمــدنی است
خبر دهید به یاران سـوار آمدنی است
مرکز یادگیری - نویسنده: عبد عاصی
گردآوری و تنظیم: مریم فروزان کیا
91/4/14
8:12 ص
تا حالا منتظر بودی ؟
آره می تونه یه آدمم باشه
درواقع منظورم از انتظار، می تونه در انتظار بودن برای برگشتن یک فرد هم باشه
سفر، اسارت، بیمارستان و .... خیلی چیزای دیگه
اما نکته مهم در اینجا مفهوم انتظاره
حسی که یک آدم منتظر را در بر می گیره
در انتظار بودن هم تلخه هم شیرین
تلخه چون نمی دونی کی به اتمام می رسه
تلخه چون در تمام لحظات انتطار بی قرار و بی تابی
چون تنها کاری که از دستت ساخست اینه که صبر کنی
حالا فکر کن منظور از انتطار مسافری باشه که زمان برگشتش معلوم نیست
مسافری که قرن هاست همه منتظر ظهورش هستند
مسافری که قرار است با آمدنش عدل و داد را در تمام جهان برپا نماید
مسافری که ظهورش به ما و نیت قلبی ما بستگی داره
مسافری که از ما خواسته تا برای فرجش دعا کنی
براستی آیا در روزگار آمدنش در رکابش خواهیم بود؟
نمی دانم چشمانم تر شده یا نگاهم خیسی شیشه های پنجره را بهانه کرده تا همه چیز را تار نشانم دهند
پیشانی که می چسبانم به شیشه ها، گرمای نفسم با سردی شیشه در هم می آمیزد
تنها یاد توست که قلبم را گرما می بخشد، می دانم که قلبم با هر ضربانش می خواهد این گرما را در تمام وجودم پخش کند
لبخند تلخی می نشیند روی لبهایم
چشم هایم را که می بندم
گونه هایم خیس می شوند
چشمانم را که باز می کنم
قاصدکی را می بینم که پشت پنجره منتظر است
به آسمان نگاه می کنم، تازه می فهمم بارانی در کار نبوده است
انگار یادم رفته بود دلم و چشمانم غیبت چندین ساله ایت را، دوباره بهانه را گرفته است ...
خیابان ها را آذین بندی کرده اند
همه جا پر شده است از نقل و شیرینی
چه سخت است اما وقتی برای میلادش جشن بگیری و او غایب باشد
و سخت تر از همه اینکه، این غیبت یعنی هنوز به آن درجه از ایمان نرسیده ایم تا زمان وصال فرا رسد .
آدینه که از راه می رسد، با این شوق از خواب بر می خیزم که آن وعده الهی به وقوع پیوسته باشد .
و هر بار، هرلحظه از آدینه بی تو بودن که به غروب نزدیک و نزدیک تر می شود، دلتنگ می شوم
پس با خود می گویم به سختی
با بغضی که راه گلویم را بسته است
شاید، شاید این جمعه بیاید ...
پس باز هم چشمانم را به انتظار آمدنت تر می کنم به درگاه پروردگاری که وعده داده است ظهورت را ...
غروب های جمعه چقدر دلگیر است
آمدنت را دلم باز بهانه گرفته است
جمعه دیگری از راه رسید
آری بازهم خورشید بدون تحقق آن وعده الهی دارد غروب می کند
این منصفانه نیست
از آمدنت تنها جمعه بودنش را می دانیم
آخر ای پسر فاطمه، ای منتقم خون حسین
کی فرا می رسد زمانی که فریاد برآوری :
آگاه باشید ای جهانیان که منم امام قائم
مریم فروزان کیا
91/4/13
9:56 ص
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟
این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود
حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود
در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود
تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود
91/4/13
9:54 ص
فرشتگان سما ائتلاف می کردند
به گرد بستر نرگس طواف می کردند
به زیر سایه ی محراب سبز گهواره
پیمبران خدا اعتکاف می کردند
و رودهای بهشتی به اشک شوق ظهور
زلال آبی خود را مضاف می کردند
تمام دوزخیان را ملائکه ز عذاب
به یمن خنده ی مهدی معاف می کردند
قمر رخان سماوات تیغ مژگان را
به محض دیدن پلکش غلاف می کردند
پری وشان به کنار ضریح چشمانش
به زشت بودن خود اعتراف می کردند
مقربان الهی برای دیدن او
خریدهای کلان کلاف می کردند
چقدر مردم عاشق کبوتر دل را
روانه سمت حوالی قاف می کردند
سحر در اوج نگاهش، هزار اختر را
منجمان فرج اکتشاف می کردند
وحید قاسمی
91/4/13
9:53 ص
باید به روی آینه آنقدر ها کنم
تا روی شیشه اشک نفس را رها کنم
گندم برای آمدنت سبز می کنم
آن لحظه ای که در لحد خویش جا کنم
اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد
باید به مجمر دلم آتش به پا کنم
دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید
باید برای خویش دلی دست و پا کنم
یا این که باید از دم پرچین قلب خود
یک پنجره به جانب خورشید وا کنم
بگذار تا ز ره برسی بعد سال ها
آن گه بیا ببین که چنین و چه ها کنم
آن روز می شود حرمت کنج سینه ام
وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم
محمود کریمی
91/4/13
9:52 ص
عمری ست لحظه لحظه دلم بی قرار توست
چشـمم به راه مانـده و در انتظـار توست
انـگار روح از بدنـم پر کشـیده اسـت
یک جسم بی تـحرک و جانم کنار توست
بی تو دلــم شبــیه دل بی قرار هــــا
دارم در انتظـــارت از او انـــتظارهــــا
ما آن قبـــیله ایم که محـــــروم مانده ایم
ماننـــد قــصه ی پســــر مهــــزیارهـــا
خورشیـــد آســمان! ز پــس ابر در بــیا
دنــدان گذاشــتیم به روی جــگر، بیـــا
جــاده به هر کجا که تویی پهن می کنیم
دلواپســـیم تو رو به خـــدا زودتــــر بیــــا
من کــه مــسافر ســفر جــمکرانیــم
اصــــلا فدای بی کســـی تو جوانیــــم
گریه برای غربت چشمت وظیفه است
دنبال اشــک هـــای امـــام زمـــانـــیم
ما را ببخش از عشق تو دیوانه نیستیم
با زائـــران چــشم تو بیــگانه نیســتیم
از صــبح شــنبه تا شـــب جمعه بیـــــا بیــــا
جمــــعه برای آمدنــــت خانه نیســــتیم
صابر خراسانی
91/4/13
9:52 ص
دردِ فراقِ یوسف زهرا شدید شد
یعقوب روزگار دو چشمش سپید شد
امید انتظار دل نا امیدها
امید هم ز آمدنت نا امید شد
از عشق ناله خیزد و از هجر درد و غم
غم ناله می کند که فراقت مدید شد
بزم وصال می طلبد جان ز عاشقان
خوشبخت آن که در ره جانان شهید شد
در پیشگاه یوسف زیبای فاطمه
صدها هزار یوسف مصری عبید شد
از کثرت گناه و خطاهای بی شمار
راه وصال من به سرایت بعید شد
تا شد غلام حلقه به گوش تو (هاشمی)
دنیا و آخرت به حقیقت سعید شد
سید حسین هاشمی نژاد
91/4/13
9:51 ص
نور رُخت کرشمه به مهتاب می کند
دیده برای دیدن تو خواب می کند
جذاب تر ز یوسف مصری بیا بیا
آئینه را نگاه تو جذاب می کند
محتاج یک نگاه تو هستیم، یک نگاه
خاک ضعیف را چون زر ناب می کند
چشم تو را به چشمه چه حاجت که چشم تو
صد چشمه را ز عاطفه سیراب می کند
ای عشق را محک به تو دل بسته نه فلک
عشاق را نگاه تو بی تاب می کند
ای شاه ملک دل به تو دل بسته اهل دل
شیعه به سینه عکس تو را قاب می کند
سنگ تو را به سینه زدن عزت من است
نوکر همیشه تکیه به ارباب می کند
(خوشزاد) را شعور ابابیل داده اند
سنگی به قوم ابرهه پرتاب می کند
سید حسن خوشزاد
91/4/13
9:50 ص
باز هم، صحبت فرداست قرارِ ما ها
باز هم، خیر ندیدیم از این فرداها
چقدر پای همین وعده ی تو پیر شدند
جگر "مادر ها" موی سر "بابا ها "
سیزده قرنِ گذشته همه اش فردا بود
پس چه شد آمدنِ آن نفرِ فردا ها
سیزده قرن، نفس هایِ زمین پر شده از ...
"پسر فاطمه"ها ای "پسر زهرا "ها
سیزده قرن، تو آن جایی و ما این جائیم
چه کنم راه به آن جا ببرند این جاها
خُب بگوئید بمیرید اگر قسمت نیست
دیدن یک نفر از... یک نفر از آقاها
باز کُرسی زمستانی ما گرم نشد
باز هم سرد گذشتند، شب یلداها
علی اکبر لطیفیان