سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

89/5/4
9:15 ص

صد هزاران اولیا ، روى زمین
از خدا خواهند مهدى را یقین

یا الهى ، مهدیم ، از غیب ، آر
تا جهان عدل گردد آشکار

اى تو ختم اولیاى این زمان
وز همه معنى نهانى ، جانِ جان

اى تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده " عطار " ت ثنا خوان آمده                  
 
  

89/5/4
9:13 ص

دور از روی تو ای جان تا به کی ؟
زآتش عشقت گدازان تا به کی ؟

گل عذارا بر امید صبح وصل
مبتلی شام هجران تا به کی ؟

تو به هر جمعی چو شمعی جلوه ‌گر
من به کنج غم ، پریشان تا به کی ؟

در خم چوگان زلفت ای صنم
همچو گوی افتان و خیزان تا به کی ؟

از حجاب زلف بنما روی خویش
ماه اندر ابر ، پنهان تا به کی ؟

کن زمی شیرینم ای ساقی مذاق
تلخ کامی های دوران تا به کی ؟

بنده شو ( محزون ) به درگاه ظهور
غافلی از شاه خوبان تا به کی ؟
  

89/5/4
9:12 ص

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالی صنوبر پست

شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست
وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
  

89/5/4
9:10 ص

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است

بازآ دگر که سیه دیوار انتظار
سوزنده ‌تر ز تابش خورشید محشر است

بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است

بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید
بنمای رخ که طالعم از شب ، سیاه ‌تر است

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
آیینه ‌دار چهره ‌ات ای ماه منظر است

ای رفته از برابر یاران " مشفقت "
رویت به هر چه می ‌نگرم در برابر است
  

89/5/4
9:8 ص

نهان از دیده ها ، ‌خود کرده تا کی ؟
چو نور دیده ها در پرده تا کی ؟

مکن در پرده همچون شمع ، مسکن
برون آ تا شود آفاق ، روشن

تو شمع بزمگاه لامکانی
در این فانوس سبز آخر چه مانی ؟

چو شمع از نور خود آتش برانگیز
بسوز این تیره فانوس و فروریز

چو داد اول زمان ، نور تو پرتو
تو خود هم مهدی آخر زمان (عج) شو

سوار عرصه دین همگنان کن
چو شمعش ، ذوالفقار آتش فشان کن

عدم کن ظلمت کفر از ره دین
به برق تیغ خون ریز شه دین
  

89/5/4
9:6 ص

کنج ایوان نگاه تو که زنجیر شدم
مات و مبهوت تو و باده ی شبگیر شدم

لحظه هایی که پر از ثانیه ی دیدن بود 
من به دستان سحرخیز تو تکثیر شدم

شب و آن پیر خرابات و دلی باده پرست
من چُنان خواب خوشی یک شبه تعبیر شدم

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی 
آن شبی کز دو لب یار ، نمک گیر شدم

من که از گردش ایام به ضعف افتادم
عجب آن بود که آن شب به نمک ، سیر شدم

نمک سفره ی دلدار کفایت کندم 
تا ابد بر سر این سفره زمین گیر شدم

شکر ایزد که مرا مست و خرابش فرمود 
غم ندارم که در این واقعه تکفیر شدم

من فقط معتکف کنج نگاه تو شدم
شکر دارم که در خانه ی تو پیر شدم
  

89/5/4
9:5 ص

زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید

به پیش خیال خیالش کشیدم ابلق چشم 
بدان امید که آن شهسوار باز آید

اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید

مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید

دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید

چه جور ها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار باز آید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار باز آید
  

89/5/4
9:4 ص

خدا کند تو  بیایی و صبح سر بزند
که بی ستاره ترین شب شب جدایی توست

بیا که دیدن رویت بهشت موعود است
بهشت هم آیتی از جلوه خدایی توست

مولا بخوان تو آیه اَمّن یجیب را
زیرا که می رسد به اجابت دعای تو

اول بیا مدینه و بنما که در کجاست
گمگشته قبر مادر درد  آشنای تو

گر دیده ام ندید رخ دلربای تو
دل پر زند به سینه من در هوای تو

خواهم که جای پای ترا بوسه زنم
در حیرتم که کجاست جای پای تو
  

89/5/4
9:1 ص

در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم

شب هجران تو اخر نشود رخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم

آید آن روز که در بازکنی پرده گشایی
تا به خاک قدمت جان و سر خوش بیازیم

به اشارت اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگبه وجد آمده در ساز و نواییم

گر به اندیشه بیاید که پناهی سا به کویت
نه سوی بتکده رو کرده و نه راهی حجازیم

ساقی از آن خم پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
  

89/5/4
9:0 ص

دل شود امشب شکوفا در زمین
می زند لبخند شادی بر زمین

آسمان ِ دل تبسم می کند
روی ماهت را تجسم می کند

ای مسیح آل پیغمبر سلام
انتهای سوره ی کوثر سلام

ای کتاب راز های مرتضی
یادگار حضرت خیرالنسا

ای صفات تو صفات انبیا
حاصل جمع ِ تمام اولیا

ای قدم هایت صراط المستقیم
حافظ آیات قرآن کریم

ای امام صالحان در روی خاک
اکفیانی اکفیان روحی فداک

السلام ای آفتاب پشت ابر
السلام ای  اوج قله ، کوه صبر

السلام ای آخر هر دلخوشی
عاقب از غم تو ما را می کُشی

السلام ای فخر آدم در زمین
یادگار حضرت روح الامین

تو تمام چارده نور مبین
جلوه ی زیبای ربُ العالمین

تو حدیث ناب عترت در زمین
زاده حیدر امیر المومنین

تو همان نوری که از روز ازل
کرد خالق روی ماهت بی بدل

تو سرشت ناب از نسل علی
نور رب در جلوه ی تو منجلی

عمر تو تاریخ ساز عالم است
مبداء آن از رسول خاتم است

ترسم آخر من نبینم روی تو
صورت زهرائی و دلجوی تو

تو کجائی شیعه می خواند تو را
پس نمی گوئی جوابش را چرا

کی می آیی دل تمنایت کند
تا که روزی بوسه بر پایت کند




  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ