91/5/9
9:42 ص
ای دوش تا دوش پیمبر تا همیشه
دین خدا را یار و یاور تا همیشه
ای همسر شایست? پیغمبر وحی
ای مادر زهرای اطهر تا همیشه
با بودنت زهرا به عالم فخر می کرد
از این که دارد چون تو مادر تا همیشه
اسلام ما با یاری تو پا گرفته
ای اولین اسلام آور تا همیشه
با بودن تو مصطفی دل گرم می شد
ای بر سر دین سایه گستر تا همیشه
از بی پسر بودن نریز ای با وفا اشک
زهرای تو نسلی ست برتر تا همیشه
تا فاطمه داری تو دیگر غم نداری
طوبای زهرا می دهد بر تا همیشه
با مرتضی شمشیر، پیغمبر اگر داشت
با بودن تو لحظه لحظه او سپر داشت
مهدی نظری
91/5/9
9:41 ص
مادر میان بستر خود روضه می خواند
با اشک های کوثر خود روضه می خواند
نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا
با مویه های آخر خود روضه می خواند
او چند مدت رنگ نیلی خواب می دید
بر شاخ? نیلوفر خود روضه می خواند
خیره به در می شد و یا این که به دیوار
یا که به روی دختر خود؛ روضه می خواند
با روضه های کوچه، او از حال می رفت
با یاد یاس پرپر خود روضه می خواند
وقتی گریز روضه هایش کربلا بود
با نال? بغض آور خود روضه می خواند
مادر بزرگِ ماه های روی نیزه
بر کشته های بی سر خود روضه می خواند
بر پار? قلبش که زیر دست و پا ماند
بر پاره های پیکر خود روضه می خواند
اصلاً در عاشورا به عالم کرد رجعت
بر روی تل، بر منبر خود روضه می خواند
از غارت و آتش درون خیمه می گفت
می سوخت، با خاکستر خود روضه می خواند
زینب شبیه اوست، نه اصلاً خود اوست
یعنی برای معجر خود روضه می خواند
محسن حنیفی
91/5/9
9:40 ص
سرلوح? ایمان و امان است خدیجه
سرمشق ره حق طلبان است خدیجه
بانوی حرم خان? وحی نبوی اوست
در چشم نبی گوهر جان است خدیجه
گنجینه پُر گوهر تقوا و شرافت
آئین? توحید نشان است خدیجه
سرچشم? فضل و کرم و بخشش و احسان
بر جمل? ایثارگران است خدیجه
سرسبزترین سرو سرافراز فضیلت
در فصل بهاران و خزان است خدیجه
در گلشن ارزند? توحید پرستی
چون کوثر جوشنده روان است خدیجه
گر فاطمه اش بانوی زن های بهشتی ست
نور دل گل های جنان است خدیجه
پیداست شب آخر عمرش، ز نگاهش
بر فاطم? خود نگران است خدیجه
در حسرت بی مادریِ فاطم? خویش
آزرده دل و اشک فشان است خدیجه
آمد کفن از سوی خداوند برایش
محبوب خداوند جهان است خدیجه
قدرش به خدا هیچ نیاید ز«وفائی»
زیرا که فراتر ز بیان است خدیجه
سید هاشم وفایی
91/5/9
9:36 ص
بدم، مرا بـه پیمبـر ببخش یـا الله!
به اشک دیـد? حیدر ببخش یا الله!
تمام دار و نـدارم محبت زهراست
مرا بـه سـور? کوثـر ببخش یا الله!
به اشک چشم حسین و حسن قبولم کن
مرا بـه این دو بـرادر ببخش یا الله!
بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم
مرا به عفـو مکـرر ببخش یــا الله!
ببر به کرب و بـلا زائر حسینـم کن
به آن ضریح مطهر ببخش یـا الله!
به دستهای علمدار کربلا سوگند
به حرمت علـیاکبر ببخش یـا الله!
به بانگ العطش نازدانههای حسین
به خون حنجر اصغر ببخش یا الله!
به سیدالشهـدا و به خـون حنجر او
که شد بریده ز خنجر ببخش یا الله!
به لحظهای که سر نیزه گشت با زینب
سـر حسین، بـرابـر، ببـخش یا الله!
به خون میثم تمّار، جرم «میثم» را
به روی او تـو نیاور؛ ببـخش یا الله!
غلامرضا سازگار
91/5/7
11:42 ص
دلایل برتری امام علی (علیه السلام)بر ابوبکر از زبان خودشان
امام علی (علیه السلام ) چگونه برتری خود بر ابوبکر در امر خلافت را بیان می نماید؟
جواب: امام علی (علیه السلام) در بخشی از خطبه دوم نهج البلاغه شکایت خود را از نخستین مرحله خلافت بیان مى دارد و مى فرماید: «به خدا سوگند او ابوبکر" پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست موقعیّت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسیاست! (که بدون آن هرگز گردش نمى کند)» (اَما وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصه(1 ) فُلان وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّح(2 ).
بدون اشکال مرجع ضمیر «تَقَمَّصَها» خلافت است و تعبیر به «قمیص» (پیراهن) شاید اشاره به این نکته باشد که او از مسأله خلافت به عنوان پیراهنى براى پوشش و زینت خود بهره گرفت در حالى که این آسیاب عظیم، نیاز به محور نیرومندى دارد که نظام آن را در حرکت شدیدش حفظ کند و از انحراف باز دارد و در نوسانات و بحرانها، حافظ آن باشد و به نفع اسلام و مسلمین بچرخد. آرى خلافت پیراهن نیست; سنگ آسیاى گردنده جامعه استخلافت نیاز به محور دارد، نه این که کسى او را بر تن کند و پوشش خود قرار دهد. سپس دلیل روشنى براى این معنا ذکر مى کند که به هیچ وجه قابل انکار نیست، مى فرماید: «سیلهاى خروشان و چشمه هاى (علم و فضیلت) از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جارى است و مرغ (دور پرواز اندیشه) به قلّه (وجود) من نمى رسد » (یَنْحَدِرُ(3)عَنِّى السَّیْلُ، وَلا یَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ ).
وجود امام آگاه و بیدار و نیرومند و معصوم براى هر امّت، مایه آرامش و انواع برکات است. در ضمن، این تعبیر نشان مى دهد که هیچ کس را یاراى دستیابى به افکار بلند امام(علیه السلام) و اوج معرفت و کنه شخصیّت آن حضرت نیست و به اسرار وجود او جز پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که استاد بزرگ آن حضرت بود و امامان معصوم، پى نمى برد
تعبیر به «یَنْحَدِرُ فرود مى ریزد و پایین مى آید»، (وَلایرْقى بالا نمى رود » که در دو جهت مختلف و در برابر هم قرار گرفته بیانگر نکته لطیف و ظریفى است و آن این که وجود امام، به کوه عظیمى تشبیه شده، که داراى قلّه بسیار مرتفعى است و طبیعت این گونه کوه ها و قلّه ها این است که نزولات آسمانى را در خود جاى مى دهد و سپس به صورت مستمر به روى زمینهاى گسترده و دشت ها جارى مى سازد و گل ها و گیاهان و درختان را بارور مى کند و از سوى دیگر هیچ پرنده دورپروازى، نمى تواند به آن راه یابد .
این تشبیه اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید درباره نقش کوه ها در آرامش و آبادى زمین آمده: «وَ اَلْقى فِى الاَرْضِ رَواسِىَ اَنْ تَمِیْدَ بِکُمْ وَ اَنْهاراً وَ سُبُلا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ »; (خداوند در زمین، کوه هاى محکم و ثابتى افکند تا اضطراب و لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرهایى (به وسیله آنها) ایجاد کرد و راه هایى در آن قرار داد تا هدایت شوید ).(4)
آرى اگر شبکه کوه هاى عظیم نبودند فشار درونى زمین از یکسو و تأثیر جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ پوسته زمین از سوى دیگر و فشار وزش طوفانها از سوى سوّم، آرامش را از انسانها مى گرفت و آبهایى که از آسمان نازل مى شد به صورت سیلاب عظیمى به دریاها مى ریخت و ذخیره آبى به صورت نهر و چشمه وجود نداشت .
وجود امام آگاه و بیدار و نیرومند و معصوم براى هر امّت، مایه آرامش و انواع برکات است. در ضمن، این تعبیر نشان مى دهد که هیچ کس را یاراى دستیابى به افکار بلند امام(علیه السلام) و اوج معرفت و کنه شخصیّت آن حضرت نیست و به اسرار وجود او جز پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که استاد بزرگ آن حضرت بود و امامان معصوم، پى نمى برد .
هر کس از یاران و اصحاب و پیروانش به اندازه پیمانه وجود خویش از این اقیانوس بزرگ بهره مى گیرد بى آن که کرانه ها و ژرفاى آن بر کسى روشن باشد.(5 )
اگر شبکه کوه هاى عظیم نبودند فشار درونى زمین از یکسو و تأثیر جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ پوسته زمین از سوى دیگر و فشار وزش طوفانها از سوى سوّم، آرامش را از انسانها مى گرفت و آبهایى که از آسمان نازل مى شد به صورت سیلاب عظیمى به دریاها مى ریخت و ذخیره آبى به صورت نهر و چشمه وجود نداشت
این نکته نیز قابل توجّه است که براى گردش سنگ آسیاب از وجود نهرها استفاده مى شود و این نهرها از کوه هاى عظیم سرچشمه مى گیرد، به علاوه سنگهاى آسیاب را از کوه ها جدا مى کنند و ممکن است تعبیر فوق، اشاره اى به همه این معانى باشد; یعنى هم محورم و هم سنگ آسیابم و هم نیروى محرّک آن، که چیزى جز علم و دانش سرشار نیست .
همچنین باید توجّه داشت که قلّه هاى کوه ها برکات آسمانى را به صورت برفها در خود جاى مى دهند و سپس به صورت تدریجى به زمین هاى تشنه مى فرستند و این مى تواند اشاره اى به قرب وجود على(علیه السلام) نسبت به سرچشمه وحى و بهره گیرى از دریاى بى کران وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد.
بعضى از شارحان تعبیر به «سیل» در جمله بالا را اشاره به علم و دانش بیکران على(علیه السلام)دانسته اند که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در حدیث معروف: «اَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىّ بابُها»(6) به آن اشاره فرموده است و نیز در تفسیر آیه: «قُلْ اَرَاَیْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ ما?ُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأتیکُمْ بِماء مَعین»; (بگو به من خبر دهید اگر آبهاى شما در زمین فرو رود چه کسى مى تواند آب جارى در دسترس شما قرار دهد)،(7) از امام «على بن موسى الرّضا»(علیه السلام) مى خوانیم که: «ماء مَعین» را به علم امام تفسیر فرمودند.(8)
پی نوشت ها :
(1) . «تقمّص» از مادّه «قمیص» به معناى پیراهن است و «تَقَمَّصَ» به معناى «پیراهن بر تن کرد» مى باشد.
(2) . «الرّحى» به معناى سنگ آسیاب است. این ماده به صورت ناقص واوى و ناقص یابى هر دو استعمال شده است.
(3) . «ینحدر» از مادّه «اِنحدار» به معناى فرو ریختن و سرازیر شدن به صورت کثرت و زیادى است.
(4) . سوره نحل، آیه 11.
(5) . براى پى بردن به حقیقت تعبیرات امیرم?منان على(علیه السلام) و برترى بى چون و چرایش نسبت به تمام افراد امّت کافى است توضیحات فشرده اى که در مقدمه این کتاب درباره فضایل آن حضرت آمده است مورد مطالعه قرار گیرد.
(6) . براى آگاهى از اسناد این حدیث معروف در کتب اهل سنّت، به احقاق الحق، ج 5، ص 468 تا 501 مراجعه فرمایید.
(7) . سوره ملک، آیه 30.
(8) . تفسیر نورالثّقلین، ج 5، ص 386 ـ این تفسیر منافات با تفسیر ظاهرى آن به آب جارى ندارد و همچنین تفسیر دیگرى که در بعضى روایات آمده که ماء معین به اصل وجود امام تفسیر شده است چرا که همه این معانى مى تواند در مفهوم آیه جمع باشد.
منبع: پیام امام علی (علیه السلام) ، جلد 1، آیت الله مکارم شیرازی
91/5/7
11:40 ص
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.
91/5/7
11:38 ص
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»
91/5/5
9:48 ص
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند
مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
91/5/5
8:33 ص
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یار باشم
اگر آمد خبر رفتن مارا بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
91/4/20
10:44 ص
دوست کسی است که من با او میتوانم صمیمی باشم و جلوی او با صدای بلند فکر کنم.
رفاقت به معنی حضور در کنار فردی دیگر نیست بلکه به معنی حضور در درون اوست
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته
باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
گاه یک لبخند، یک جمله کوتاه، یک خط و یا یک نگاه می تواند بهترین هدیه باشد
هیچ گاه چشمانت را برای کسی که مفهموم نگاهت را نمی فهمد گریان نکن
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند
دوست کسی است که من با او میتوانم صمیمی باشم و جلوی او با صدای بلند فکر کنم. امرسون
هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمی توانی او را ببخشی بدان که اشکال در کوچکی قلب توست نه در بزرگی گناه
نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است. ناپلئون
دوستان مورد اعتماد ،اندوخته ارزنده یکدیگرند.
تلاش کن تا دوستی را بیابی که قلبی به وسعت دریا داشته باشد،در ان صورت برای وارد شدن به قلب او نیازی به کوچک کردن خود نداری.
همیشه داشتن دوستی خوب در زندگی میتونه تاثیر کاملا مستقیمی داشته باشه ... کمتر کسی رو میتونید پیدا کنید که حرف دوستان صمیمی و نزدیکش رو گوش نده و کلا اون دوست روش تاثیر نداشته باشه
حتی خیلی وقتها دوستان آدم میتونن از پدر و مادر هم بیشتر تاثیر گذار باشند
حالا هم جنبه مثبت و هم جنبه منفی این بحث بسیار مفصل است
اما تشخیص اینکه چه کسی دوست واقعی شماست و چه کسی دوست واقعی شما نیست شاید یکی از سخت ترین و مهمترین عوامل در روابط شخصی شما با دوستانتون هست
خود من شاید کلا 2،3 نفر از اطرافیانم رو میتونم بگم دوستان واقعی من هستند و شاید این ایمیل برای شمایی که همیشه کسب تجربه در زندگی رو مهم میدونید جالب و تکان دهند باشه
یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنه
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه
یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه
یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو دفترش داره
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت میاره
یه دوست واقعی زودتر میاد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جا رو جمع و جور کنه
یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی
یه دوست واقعی می پرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت می خواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی
یه دوست واقعی می خواد مشکلاتت رو حل کنه
یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی می شه دوستی رو تموم شده می دونه
یه دوست واقعی بعد از یه دعوا هم بهت زنگ می زنه
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره
یه دوست واقعی می خواد که تو همیشه روی کمکش حساب کنی
و بالاخره ...
یه دوست معمولی این حرف های منو می خونه و فراموش می کنه
یه دوست واقعی اونو واسه همه کسانی که دوستشون داره می فرسته