صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

91/4/11
12:30 ع

این خانواده یوسفان بی بدیلند

هر یک برای خویش خورشیدی جمیلند

جاری ترین رودند در رگ های دنیا

بهتر بگویم صد هزاران رود نیلند

فرقی ندارد سنّ شان کم یا زیاد است

کم سن و سالش عمر صد نوح و خلیلند

بر هر نخ موی علی های قبیله

صدها فرشته با وضو هر شب دخیلند

بی پرده گویم کمترین هاشان مسیحند

در معرفت استاد درس جبرئیلند

در این میان یک تن شبیه مصطفی بود

او هم علیِ خانه ی ارباب ما بود

امشب زمین را عرش اعلی کردی اکبر

با مقدمت یکباره غوغا کردی اکبر

لبخند تو در سینه ها قند آب کرده

با خنده لب ها را ز هم وا کردی اکبر

از بس که مثل مصطفی جذاب هستی

در هر دلی خود را عجب جا کردی اکبر

وقتی که چشم خویش را از هم گشودی

اول تو سقا را تماشا کردی اکبر

تو آمدی و پادشاه کربلا را

با مقدمت امروز بابا کردی اکبر

زیباترین نام جهان را بر تو بگذاشت

بعد از تو این دنیا دوباره یک علی داشت 

مهدی نظری


  

91/4/11
12:29 ع

شب ولادت تو عید سیدالشهداست

دلم خوش است که میلاد اکبر لیلاست

تو آمدی که بگویی حسین تنها نیست

و تا قیام قیامت حسین پا برجاست

همین که چشم تو وا شد مدینه روشن شد

به یمن خاک کف پای تو که عرش خداست

مسیح خانه? اربابمان تویی آقا

چرا که در رگ تو خون حیدر و زهراست

ستاره ها همه امشب به خاک می ریزند

و مقصد همه پایین پای کرببلاست

خدا به روی تو امشب گلاب می ریزد

برای این که لبت مشک حضرت سقاست

برای مادر تو کعبه ای بنا کرده

دو چشم زمزم این گونه ها که سعی و صفاست

شب ولادت تو بوی یاس می آید

یقین بدان تو که مادر بزرگ تو این جاست

تو در حوالی بالاترین دنیایی

چرا که مهد تو آغوش زینب کبراست

تویی که راه نجات از نگات معلوم است

و تار موی تو تا روز حشر پرچم ماست

تو هم شبیه علی افتخار میکده ای

علیِّ خانه اربابمان خوش آمده ای

لب تو وا شد و تاریخ را مصفا کرد

تو را خدای تو تقدیم دست لیلا کرد

تو را برای حسین آفرید و ‌کرببلا

و بعد صحنه جنگ تو را مهیا کرد

برای این که تو عین پیامبر باشی

تو را شبیه پیمبر امیر دل ها کرد

رخ تو را ز رخ مصطفی کشید خدا

و بازوان تو را بازوان مولا کرد

اذان که گفت درِ گوش تو امیر عرب

تو را هوائی دیدار روی زهرا کرد

به روی سین? تو تا که بوسه زد زینب

فضای قلب تو را مثل طور سینا کرد

به بازوان تو وقتی نظر نمود حسین

دلاوری تو را هم تراز سقا کرد

همین که روی تو واشد از آسمان، خورشید

نشست روی قشنگ تو را تماشا کرد

تویی که در نفست یک جهان غزل داری

به روی باغ لبت کوهی از عسل داری  

مهدی نظری

 


  

91/4/11
12:28 ع

یـازده روز گـذشت از مـه شعبـان معظـم

که عیان گشت دوباره رخ پیغمبر اکرم

ذات حق- جلّ جلاله- پسری داد به لیلا

کـه سـراپــای بــود آینــ? جــد مُکــرّم

نه عجب اینکه به یوسف بدهد وام ز حُسنش

یـا دهـد از نفسش روح بـه ریحانـ? مریـم

مگـر اوصـاف ورا شـرح دهـد یوسف زهرا

ورنه آرند به وصفش ملک و جن و بشر کم

می‌سزد تا که شود گوش همه عالم هستی

تـا ز وصفش زنـد آقـای رسـولان خدا دم

یوسف فاطمه در منطق و در خصلت و خُلقت

اشبه‌النـاس ورا خوانــد بـه پیغمبـر خـاتم

صلواتـی کـه خداوند فرستد به محمّد

به جمال و به کمال و به جلالش همه با هم

ابرویش خیـل ملک را شده محراب عبادت

صــورتش قبلــ? جــان و دل ذرّیــ? آدم

اگر از جـام تـولاش یکـی جرعــه بنـوشد

پسـر هاجـر تـا حشــر کنـد نـاز بـه زمـزم

دشمنش گفت که او راست همان شأن امامت

تا بـه وصفش چـه بگوینـد دگـر مردم عالم

ما کـم از ذرّه و او بیشتـر از مهـر درخشـان

ما یکـی قطـره ولی وسعت او بیشتـر از یم 

غلامرضا سازگار


  

91/4/11
12:27 ع

جهان چو باغ دل شیعه خرم است امشب

محیط نـور خدا، مُلک عالم است امشب

سرور آل رســولِ مکــرّم اسـت امشب

ولادت ولــی‌الله اعظــم است امشب 

پیمبران خدا! عیدتان مبارک باد

تمامی شهدا! عیدتان مبارک باد

موالیـان ولایـت، ز جــا قیـام کنید

غدیـر دوم شیعه است، احترام کنید

نظـاره بــر ثمــر یــازده امام کنید

حضور حضرت مهدی همه سلام کنید

تمام ملک خدا شد ز نور، پوشیده

امام عصـر، لبـاس ظهـور پوشیده

دوباره بعثت نو در جهان شده تکرار

بهـار تـا به ابـد، جاودان شده تکرار

کمال دین به زمین و زمان شده تکرار

ولادتِ همـه پیغمبـران شـده تکرار

پر از فروغ ولایت شده تمامِ زمان

امام گشته به امر خدا، امامِ زمان

گرفته عید به ارض و سما، خدا، امشب

به خلق می‌دهد عیدی جدا جدا، امشب

الا تمــام امـامــان و انبیــا، امشب-

نظر کنید به سـرداب سامرا امشب

بـه روی منتقم آیت خـدا نگرید

فـراز شانـ? او رایـت خـدا نگرید  

غلامرضا سازگار

 


  

91/4/11
12:26 ع

دیشب از عشق چشم من تر بود

عاشقی حرف ما و دلبر بود

دلِ گم گشته ام مرا می برد

دلم از کودکی کبوتر بود

تا سر کوچه ی خدا رفتم

که پُر از چشمه های کوثر بود

چشم من بود و دامن ساقی

دست من بود و لطف ساغر بود

من ز هوش و دلم ز دستم رفت

کار پیمانه های آخر بود

کار دل، کار عشق دست تواند

هم خدا، هم حسین مست تواند

جلوه ای کن به رسم دلبریت

تا بریزیم سر به سروریت

درِ بازارِ بردگان وا شد

یوسف آمد برای نوکریت

کعبه افتاده است دنبالت

با خیالِ رخِ پیمبریت

تو علی هستی و علی مانده

ماتِ اعجاز تیغ حیدریت

چقدر مثل فاطمه هستی

به فدای شکوه کوثریت


  

91/4/11
12:25 ع

آمدی عشق در به در شده است

امشب ارباب ما پدر شده است  

ساقی بیا که مشکلم آسان نمی شود

جامی بریز باده که پنهان نمی شود

طوفانیم، رسیده ام از خم سبو کشم

با این یکی دو جام که طوفان نمی شود

ما را خدا برای حسین آفریده است

این بندگی حواله ی سلطان نمی شود

ما از ازل خراب سبوییم و غیر ما

مستی حریف این مِیِ جوشان نمی شود

ما عاشقیم، عاشق ارباب زاده ایم

این عاشقی نصیب سلیمان نمی شود

ساقی بیا و این دل دلداده را ببین

جامی بریز و حضرت شه زاده را ببین 

بالا بلند! سای? طوبی کجا و تو!

 ای آبشار! پهن? دریا کجا و تو!

با یک نگاه زنده کنی کائنات را

تا سر دهند شور مسیحا کجا و تو‍!

وقتی قدم به خاک نهادی بهشت گفت:

 ای قبل? عیان شده! دنیا کجا و تو!

سیلاب می کند نظرت رشته کوه را

ثابت کند که معجز موسی کجا و تو!

چون تو به اوج، جاذبه پیدا نمی شود

هر یوسفی که یوسف لیلا نمی شود 

 


  

91/4/11
12:24 ع

ای رخ تو مطلع الانوار حُسن

خال لبت نقطه ی پرگار حُسن

بزم وفا را رخ ماه تو شمع

خوبی خوبان جهان در تو جمع

ای شجر علم و حیا را ثمر

وی پسر شیر خدا را پسر

اشبه مخلوق به پیغمبری

یوسف لیلا علیِ اکبری

آینه ی صبر و کمال حسین

نور دل فاطمه را نور عین

خِلقت و خُلقت چو رسول انام

تربیت آموخته از دو امام

قافله سالار شهادت حسین

روح مناجات و عبادت حسین

گفت نظر بر رخ اکبر کنم

یاد چو از روی پیمبر کنم

پاک تر از جان ملک جان توست

خون خدا در رگ و شریان توست

نخل وجودت به کرم بارور

قصه ی حُسنت همه جا مشتهر

شاخ و بُنَت از شجر طیّبات

برگ و برت معدلت و مکرمات

حضرت سجاد امام اُمم

گفت فدایت پدر و مادرم

هر که تو را مدح و ثنا گفته است

دُرّ سخن در صِفتت سُفته است 

سید رضا موید


  

91/4/11
12:23 ع

مدینه گشته سرتاسر چو محشر

   که روئیده گلی در باغ دلبر

 خزان چشم ها دیگر بهاری ست

 ز یمن مقدم این یاس اطهر

 برای دیدن روی چو ماهش

 همه دارند شور و شوق دیگر

 دل لیلا شده مجنون و محوش

 زند بوسه به دستانش مکرر

 یکی گوید قد افلح را بخوانید

 که آمد باز سوی ما پیمبر

 یکی گوید که از برق دو چشمش

 شده زنده دوباره یاد حیدر

 نماز عشق خوانید اهل دل ها

 اذان گوی حرم آمد به دنیا

 دل بابا برایش بی قرار است

 و دورش روز و شب پروانه وار است

 خبر آمد که از نور جبینش

 قمر در آسمان پا به فرار است

 عجب شوری به دل افکنده عشقش

 که سرهای دو عالم پای دار است

 کمال خیر مهر اوست در دل

 دل بی یاد دلبر هم چو خار است

 که گفته سهم هر عاشق خزانی ست

 که من با او همه عمرم بهار است

 منم آن سائل دیروز و فردا

 که از هجران شش گوشه خمار است

 اگر عمری نفس دارم به سینه

 تمام دل خوشی ام صحن یار است

 بیا امشب دلم حاجت روا کن

 مرا هم زائر کرببلا کن

علی اکبر حائری

 


  

91/4/10
12:38 ع

معصومه داوودآبادی

حماسه از چشم های تو آغاز می شود در روزی داغ و خون آلود.

رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر زدی.

امروز می آیی؛ عَلَم عشق بر دوشت، با نشانه ای از آن سوی آسمان، و زمین با خنده های نخستینت، شکفتن آغاز می کند.

در وجودت تکه ای از بهشت جا مانده است؛ آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب می تراود.

روشنای چهره ات با اُفق های دور و درخشان نسبت دارد. ریشه ات از مقدم ترین رودخانه آب می خورد.

نخل ها، پیش قامتت کوچک می نمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی!

نامت از دهان زمین نمی افتد.

آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکی ات و عشق، همسفره همیشگی توست.

قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان می خورند.

پرندگان، چشم بر قانون رهایی ات دوخته اند.

می آیی و پنجه در پنجه کوه می افکنی و فرو می ریزی اش.

می آیی و از جای گام های سپیدت، درختانی از آینه قد می کشند.

بر اسب که می نشینی، بارانی از ستاره باریدن می گیرد.

مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان می ریزد.

تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.

آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان می اندازد که نفس های شیعه را بریده بریده می خواهند.

در آغوش باران زاده شده ای و از سینه بهار، شیر نوشیده ای.

از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.

کوهستان ها، هوای پاک نفس هایت را به عاریت گرفته اند.

شاعرانه ترین واژه ها، شعر بلند حماسه ات را سرودن نمی توانند. محرم در محرم تصویر تابناک توست که بر صفحه خونرنگ عاشورا می درخشد.

لب های ترک خورده ات، سال هاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.

صفحات آن ظهر سرخ را که ورق می زنم، ردّ نگاه های پر هیبت توست که بر جا میخکوبم می کند. تو اردیبهشت فصل های جهانی.

خاکستری ترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا می دارد.

امروز می آیی و ما فانوس های عاشقی در دست، میلاد خجسته ات را نور می پاشیم.

می آیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه می نشینند و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز می خوانند.


  

91/4/10
12:36 ع

آینه عشق

سید علی اصغر موسوی

هنوز می آید نوای کربلایی ات از عمق میدان، ای آفتاب غروب کرده در ظهر عاشورا! هنوز می آید غریو فریادت از بلندای آسمان؛ فریادی که دژخیمان کوفی را به مبارزه می خواست و نهیبش، رشته جانشان را از هم می گسیخت.

هنوز می آید عطر حضورت، از حوالی خیمه هایی که آکنده از نگاه سکینه علیهاالسلام بود.

امروز، روز ولادت توست، مولای جوانمرد!

روزی که خداوند خواست تا چهره ات آیینه جمال نبوی صلی الله علیه و آله بشود.

روزی که خداوند خواست تا از تبسم نگاهت، آفتاب بر شوق آید.

روزی که خداوند خواست تا نبیره علی علیه السلام ، سیرتی همچون او داشته باشد.

روزی که خداوند خواست مشام مدینه از عطر حضورت آکنده گردد.

امروز، روز توست؛ روز تولّدی شیرین که طعم نبوت و ولایت را توأمان دارد. غوغایی در دل آل الله است. عطر صلوات، شش جهت آسمان و زمین را فرا گرفته است.

امروز، سروش آسمان، تهنیت گوی مولودی است که روزی همت بلندش، او را از ناسوت خاک به لاهوتستان افلاک خواهد برد. او نام بشکوهش را بر تارک عرش جای خواهد زد.

... و روزی ورق برمی گردد و کربلا رقم می خورد.

تصویر در تصویر، کوفیان و غلتیدنشان در خاک مذلّت!

شمشیر به شمشیر، دست یداللهیِ تو بود و یادآوری حماسه ذوالفقار!

جلوه زار هستی در شگفت نقشی بود که تو ایفا می کردی؛ نقشی بدیع که ایمان و حماسه را به هم پیوند می داد؛ همانگونه که قامت دل آرایت، زیبایی نبوت و ولایت را به تماشا گذاشته بود.

علی جان، جوانمرد مولای جوان! میدان کربلا چه بی فروغ می شد، اگر به میدان نمی آمدی! هنوز هم وقتی خورشید به آسمان کربلا می رسد، درنگ می کند و به یاد فروغ چهره ات، اشک حسرت می ریزد.

چهره ای که عاشقانه، سرخی خون، در شفق نگاهش نشست و افلاک را سوگوار تبسّم های دلنشین اش کرد.

امروز، روز ولادت توست.

تویی که عشق از یادآوری نامت به خود می بالد و آسمان، شکوه تو را هماره با عطر صلوات، می ستاید.

مبارک باد بر عاشقان کوی حضرت دوست «جل جلاله» حضور عاشقی که زندگی را شرمنده ایثار خود کرد و بی مهابا: «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ