صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

91/1/17
12:40 ع

بی نام تو زهرا، گره ای وا شدنی نیست

 

هرگز نفسی، بی تو مسیحا شدنی نیست

 

بوسه به گل دست تو معراج رسول است

 

فرزند کسی ام ابیها شدنی نیست

 

اصلاً چه نیازی به پسر داشت پیمبر

 

نسل نبوی جز به تو احیا شدنی نیست

 

سلمان که مرید قدمت بود همیشه

 

فهمید که بی اذن تو آقا شدنی نیست

 

خورشید، زیادی ست به هر جا که تو باشی1

 

مانند تو هر نور که زهرا شدنی نیست

 

تو منحصراً بانی این چرخ کبودی

 

در خلقت ما نقش تو حاشا شدنی نیست2

 

از چشم تو تا عرش خدا فاصله ای نیست

 

بی عطر تو فردوس فریبا شدنی نیست

 

باید که خدا بر قلمم واژه گذارد

 

چون جمل? هم شأن تو پیدا شدنی نیست

 

هیچ از تو نفهمید کسی که به جسارت...

 

...نه گفتن این واقعه املا شدنی نیست

 

***

 

1.وام گرفته از شاعر گرانقدر علی اکبر لطیفیان

 

2.لولا فاطمه لما خلقتکما


  

91/1/17
12:38 ع

ای به جان و تنت دعای علی

 

دست‌هـایت گره‌گشای علی

 

دسـت از جان خویشتن شسته

 

راه پیموده پـا‌ بـه ‌پـای علی

 

بـا تـو چشـم و دل علی روشن

 

بی‌ تو خاموش شد سرای علی

 

تـو شـدی پـیش تازیـانه سپـر

 

تو خریدی به جان بلای علی

 

حسنـت اولیـن سـلالـ? وحـی

 

محسنت اولین فدای علـی

 

حجره‌ات کعبـ? رسول الله

 

چهره‌ات وجه کبریای علی

 

کوثـر و قـدر و هل ‌اتــای خدا

 

کعبه و زمزم و صفای علی

 

روزهــا تــا علــی بـود زنـده

 

بی ‌تو باشد شب عزای علی

 

همـه گــریند بــر جـوانی تـو

 

تو کنی گریه از برای علی

 

تا قیـامت صـدای گری? توست

 

پاسخ اشک بی ‌صدای علی

 

به کدامیـن گنـه تـو را کشتند

 

مهربـان یــارِ با وفای علی؟

 

دست و روی تــو را نبـی بـوسید

 

به همان دست و روی ضربه رسید

 

استاد سازگار


  

91/1/17
12:36 ع

به التماس نگاه یتیم های خودت

 

به دست های کریمان? دعای خودت

 

بیا دوباره دعا کن ولی برای خودت

 

برای پهلو و بازو و دست و پای خودت

 

فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟

 

برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟

 

همین که دیدمت از صبح بهتری امروز

 

به سفره نان خودت را می آوری امروز

 

دوباره دست به پهلو نمی بری امروز

 

نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز

 

که گفته پیر شدی یا جوانیت رفته

 

خدای من نکند مهربانیت رفته

 

تو بار رفتن بستی، علی حلال کند؟!

 

تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟!

 

تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟!

 

تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟!

 

تو را به جان حسینت نگو حلالم کن

 

از این غریب بخر آبرو حلالم کن

 

کمی مراقب خود باش... فکر جانت باش

 

به فکر من نه... کمی فکر کودکانت باش

 

تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش

 

بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش

 

همان که بست در این خانه دست حیدر را

 

مخواه باز ببیند شکستِ حیدر را

 

خدا نکرده به تابوت مرگ تن دادی؟

 

که دست بی کسی ام را به دست من دادی

 

اگر به دخترکت چند تا کفن دادی

 

بگو برای حسین از چه پیرهن دادی

 

چرا که بر بدنش پیرهن نمی ماند

 

نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند

 

محمد بیابانی


  

91/1/17
12:35 ع

خونابه های زخم تو آب وضوی من

 

لبخند کوچکی به لبت آرزوی من

 

حرفی بزن عزیز دلم غصه می خورم

 

این غصه عقده ایی شده بین گلوی من

 

ناراحتی ز دست علی؟ پس چرا دگر

 

پوشانده ای تو صورت خود پیش روی من

 

مردم دگر جواب سلامم نمی دهند

 

بر باد طعنه رفته همه آبروی من

 

پیرم نموده ناله و اشک شبانه ات

 

دیگر نمانده تار سیاهی به موی من

 

ای ذات آب، روح طهارت، زلال من

 

خونابه های زخم تو آب وضوی من

 

قاسمی


  

90/11/1
4:30 ع

دل را هماره حال و هوای بقیع توست

انگار پشت پنجره‌های بقیع توست

دور بقیع تو ز چه دیوار می‌کشند

ملک وجود، صحن و سرای بقیع توست

شیعه نفس که می‌کشد از عمق جان خود

گویی نسیم روح‌فزای بقیع توست

بر پادشاهی دو جهان ناز می‌کند

آن دل‌شکسته‌ای که گدای بقیع توست

غم نیست گر بنای مزارت خراب شد

در هر دل شکسته بنای بقیع توست

در مروه و صفا همه گفتیم یا حسن

ما را اگر صفاست صفای بقیع توست

ما کیستیم تا به حریم تو رو نهیم

جبریل، سرشکست? پای بقیع توست

یک خشت از مزار تو را هم نمی‌دهیم

صد باغ خلد کم به جزای بقیع توست

اذن دخول تربت تو نام فاطمه است

آوای یا حسین، دعای بقیع توست

بردار سر ز خاک و بگو قبر فاطمه

ای خفته در بقیع، کجای بقیع توست؟

هر شب کبوتر دل ما زائر شماست

هر جا رویم حال و هوای بقیع توست

گردون کتاب صبر تو را بوسه می‌زند

«میثم» ز دور قبر تو را بوسه می‌زند


  

90/11/1
4:29 ع

دوباره پای من و آستان حضرت تو

سر ارادت و خاک سرای جنت تو

وباز سفره لطف تو و عنایت تو

کویر دست من و بارش کرامت تو

امـــــــــام مشـــــــرقی عالم وجود رضا

سحاب رحمت حق آسمان جود رضا

دوباره مثل همیشه رساندیم آقا

میان این همه دلداده خواندیم آقا

خودم نیامده ام . . . تو کشاندیم آفا

سلام داده نداده . . . تکاندیم آفا

شکستم و به نگاه تو سلسبیل شدم

و پشت پنجره فولادتان دخیل شدم

میان صحن تو برگ برات می دادند

مداد عفو گنه را دوات می دادند

به زائران شکسته ثبات می دادند

شراب کوثر و آب حیات می دادند

من آمدم که مریض مرا شفا بدهی

من آمدم که به من اذن کربلا بدهی

همینکه میرسم . . . از چشم های بارانی

هزار حاجت ناگفته را تو میخوانی

در انتظار تو هستم . . . خودت که میدانی

درست مثل همان پیرمرد سلمانی

نشسته ام به تمنای چشم هایت من

بیا که سربگذارم به زیر پایت من

شنیده ام که خودت در زمان پر زدنت

بروی خاک رها گشت پیکر و بدنت

هزار لاله روان شد ز گوشه دهنت

غریب بودی و خون شد تمام پیرهنت

ز سوز زهر اگرچه به خویش پیچیدی

ولی زمان غــــــــروبت جواد را دیدی

اگرچه جز پسرت کس نبود در بر تو

ولی ندید تنت را به خاک خواهر تو

به زیر سم ستوران نرفت پیکر تو

اسیر پنجه سرنیزه ها نشد سر تو

حسین گفتم و قلبت شکست آفا جان

به دل غبار محرم نشست آقا جان


  

90/11/1
4:27 ع

نیلی ترین رنگ ها بر پیکرش بود

معلوم بود امروز روز آخرش بود

معلوم بود آقای ما را زهر دادند

وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود

دستی به پهلوی پر از درد خویش داشت

بر شانه دیوار دست دیگرش بود

دختر ندارد تا که دستش را بگیرد

پس لااقل ای کاش آنجا خواهرش بود

پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد

این ضعف خیلی مایه درد سرش بود

اصلاً زمین خوردن برای او طبیعی است

از بس که دنبال صدای مادرش بود

در حجره بی فرش خود افتاده بود و

تصویری از گودال در چشم ترش بود

می گفت یا جدا "چرا خاکت نکردند "

حتی "کفن بر جسم صد چاکت نکردند


  

90/11/1
4:26 ع

نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت

برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت

نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک

میان ما دو امانت به یادگار گذاشت

دو گوهری که عزیزند چون نبوت او

یکی کتاب خدا و یکی است عترت او

از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود

همه هدایت او نیز در ولایت بود

مودتی که زما خواست بر ذوی القربی

از او به ما کرم و عزت و عنایت بود

خطاب کرد که این دو، اعتبارِ همند

هماره تا ابد الدهر در کنار همند

به حق که این دو همانند نور و خورشیدند

که از نخست به قلب بشر درخشیدند  


  

90/11/1
4:25 ع

مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست

آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست

قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب

شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم

گر آسمان خراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم

زیرا عزای قافله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود

عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست

اهل ولا به هوش که با رحلت نبی

شهر مدینه یکسره آبستن بلاست

قومی برای غصب خلافت شدند جمع

یا لَلعَجَب! وصی پیمبر، علی، کجاست


  

90/1/30
4:46 ع

با مدد حضرت فاطمه (س)  جانی دوباره برای نوشتن می گیرم

 

یاس غممو شکوه ای از درد ندارم

بر شاخه به جز برگ گل زرد ندارم

سینه ام لبریز اندوه غم است

چشمه دل جایگاه شبنم است

آتشی بر جان دل بر پا شده

شعله ور در ماتم زهرا شده

گشته دل ماتمکده در این مهن در عزای محسن و

امام حسن لب گشایم عالمی محزون شود

کاسه چشمه همه پر خون شود

از کجا گویم که جان بر لب رسید

وقت خواهر داری زینب رسید

درد من از این سینه مجروح نباشد

دردم همه این است که همدرد ندارم

پیش روی باغبان گل چیده شد

غنچه در دامان گل رنجیده شد

درب جنت را ز کین آتش زدند

با لگد بهر ملاقات آمدند

بشکسته پر و بال منه غمزده

اما غم نیست ، جز درد غریبی علی ، درد ندارم

هستی و جان علی را سوختند

غنچه را با لاله بر هم دوختند

پشت در آیینه حیدر شکست

نقش غم بر جان ما نقش بست

فاطمه از پیش حیدر پر کشید

ساغر رنج و بلا را سر کشید

بر لب مولا نشست این زمزمه

شد فدایی ولایت فاطمه (س)


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ