89/11/4
2:16 ع
زندهی جاوید کیست؟ کشتهی شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمه دوست دوست
آنکه هلاکش نمود ساعد سیمین یار
باز به آن ساعدش کشته شدن آرزوست
بنده یزدان شناس مرگ و حیاتش یکی است
زآنکه به نور خداش پرورش طبع و خوست
عاشق دیدار دوست اوست که همچون حسین
زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست
دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست
ای که مأیوس از همه سوئی به سوی عشق رو کن
قبلهی دلهاست این دل هر چه خواهی آرزو کن
تا دلی آتش نگیرد حرف جان سوزی نگوید
حال ما خواهی اگر از گفتهی ما جستجو کن
زردروئی در میان گل رخان سخت است بر من
روی زردم را بخون ای دیده کابی شستشو کن
چرخ کجرو نیست کج بینی تو ای دور از حقیقت
گر همه کس را نکو خواهی برو خود را نکو کن
جز خیال دوست من چیزی نشاط آور ندیدم
هر زمان افسرده دل گشتی «نظاما» یاد او کن