91/2/17
10:46 ص
اى پناه خستگان! ما به خون نشستگان تیر مژگان توایم که ناوک مژگان تو، دل ما شکافته و خرمن هستى ما از آن خال جانسوز تو مىسوزد. قامت رعناى دل از بار سنگین فراق شکسته و مرغ نغمهخوان عشق، تنها به یاد روى تو سرود عشق مىخواند .
اى هستى من! عمریست در انتظارم و بىقرار. گاهى چون منصور در اندیشه دارم و گاه چون پروانه در سر سوداى آتشم. از عشق تو چون لاله داغدارم و دل خون. تنها بهانه رویش من، تابش آفتاب جمال توست. اما از آن ترسم که بهار عمر رو به خزان نهد و وصال دست ندهد .
مونس من! عمرى در سرا پرده عزلت در حسرت دیدارم و از هجر تو بیمار. در بستر بیمارى جز یاد تو درمانم نیست و در گوشه تنهایى جز نام تو یارى. مهر عشق تو بر دلم نشانه اعتبار است و تاج عزّ بندگى بر سرم، نشانه افتخار. کوچههاى شهر دل را به انتظار مقدمت آذین بسته و بر آستان در نشستهایم .
اى هستى من ! عمریست در انتظارم و بىقرار. گاهى چون منصور در اندیشه دارم و گاه چون پروانه در سر سوداى آتشم. از عشق تو چون لاله داغدارم و دل خون. تنها بهانه رویش من، تابش آفتاب جمال توست. اما از آن ترسم که بهار عمر رو به خزان نهد و وصال دست ندهد
ما در غم هجر تو، با دیده خونباریم در عشق و وفادارى، ما شهره بازاریم
تو یوسفى و ما هم، مشتاق خریداریم در دایره قسمت، ما نقطه پرگاریم
جانان من! گاهى به سیه روزى خود مىاندیشم که چقدر از آفتاب فیض تو محرومم و گاه بر تیرهروزى خود افسوس مىخورم که چرا در محاق ظلمت فرو رفته و در کنج عزلت نشستهام در حالى که انوار تجلّى خورشید حقیقت، آفاق را منوّر ساخته است.
اى طاووس گلشن عقبى! بر ما خرابهنشینان گلخن دنیا نظرى انداز که کشتى امید ما در ساحل انتظار به گل نشسته است. ما به انتظار روزى نشستهایم که تو بازآیى و واژه «انتظار» را از قاموس حیات پاک کنى. به امید آن روز...