91/2/19
4:26 ع
هیچ مؤمنى در عالم از ما پنهان نیست !
از آنجایی که امامان معصوم علیهم السلام، جانشینان خداوند عالم بر روی زمین می باشند و وظیفه هدایت بندگان او را برعهده دارند، باید از احوال آنان در هر شرایطی آگاه باشند و این آگاهی هیچ گونه محدودیت زمانی و مکانی نداشته باشد .
در این زمینه ابى محمد حسن دیلمی در کتاب شریف «ارشادالقلوب» که مورد استناد بسیاری از عالمان و محدثان بزرگ شیعه همچون علامه مجلسی و علامه شیخ حرّ عاملی و دیگران قرار گرفته است(1) ضمن بیان حکایتی به این موضوع اشاره می کند. این عالم ربانی در کتاب خود می گوید :
«رمیله» یکى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السّلام بود، از او روایت شده که گفت: در زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام سخت بیمار شدم، کمکم حالم بهبود یافت و روز جمعهاى احساس کردم،کمى سبک شدهام. با خود گفتم: بهترین کار این است که امروز غسل کنم و به مسجد بروم و پشت سر امام علیه السّلام نماز بخوانم، و این کار را کردم .
وقتى که امام علیه السّلام در مسجد جامع کوفه، بر فراز منبر نشست، همان بیمارى به من عود کرد، پس از اینکه امام علیه السّلام از مسجد بیرون رفت، پشت سرش راه افتادم، نگاهى به من کرد، و فرمود :
«تو را افسرده مىبینم؟ گویا که بیمارى؟ و با خود گفتى: کارى بهتر از این نیست که غسلى کنى و براى نماز جمعه در مسجد حاضر شوى و با ما نماز بخوانى؟ و کمى احساس سبکى کردى و وقتى که نماز خواندى و من به منبر رفتم، بیماریت عود کرد !»
«رمیله» گوید: به امام علیه السّلام عرض کردم، به خدا سوگند، از داستان من یک حرف کم و زیاد نکردى؟! فرمود :
«اى رمیله هیچ مؤمنى بیمار نمىشود، مگر این که ما هم به خاطر او بیمار مىشویم و اندوهى به او نمىرسد، جز این که ما هم اندوهگین مىشویم و هیچ دعایى نمىکند، مگر این که برایش آمین مىگوییم و هر گاه ساکت باشد، برایش دعا مىکنیم »
رمیله گوید: عرض کردم، این مسأله نسبت به کسانى است که در این شهر با شما ساکن هستند، ولى کسانى که در اطراف جاهاى دور، سکونت دارند، چطور؟
فرمود: «اى رمیله هیچ مؤمنى در شرق و غرب عالم از نظر ما پنهان نیست، مگر این که او با ماست و ما با اوییم».(2 )
در این باره روایات و حکایات بسیاری از ائمه طاهرین علیهم السلام نقل گردیده است، همچون روایتی شریف و نورانی از حضرت ولی عصر (عج) که فرمودند :
«إنّا نُحیطُ عِلْما بِأنْبائِکُمْ، وَ لایَعْزُبُ عَنّا شَیْىءٌ مِنْ أْبارِکُمْ » ؛ ما بر تمامى احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزى از شما نزد ما پنهان نیست.(3 )
حضرت صاحب الزمان علیه السلام به من فرمود: «آیا فکر میکنی، احوال تو بر من مخفی است؟ به خدا قسم، هیچ گاه حج نیامدی، مگر آن که من همراه تو بودم.» سپس یکایک اوقاتی که حج به جا آورده بودم یا به کار دیگر مشغول بودم، برایم برشمرد
در اینجا مناسب است به حکایتی خواندنی که مرحوم شیخ صدوق از شخصی به نام ابومحمّد حسن بن علی بن وجناء نصیبی نقل میکند، اشاره نماییم. وی می گوید :
در مسجد الحرام، در زیر ناودان طلا، در حال سجده بودم. پس از نماز عشا، در چهارمین روز پنجاه و چهارمین حجّ خود، در حال آه و زاری بودم که شخصی مرا حرکت داد و گفت :
ای حسن بن وجنا نصیبی!
من، برخاستم. دیدم، کنیزک زردرنگ و لاغر اندامی، در حدود چهل سال یا بیشتر، پیشاپیش من راه افتاد. من چیزی از او نپرسیدم تا آن که مرا به خانهی حضرت خدیجه صلوات الله علیها آورد که در آن اتاقی بود که در آن، وسط دیوار بود و پلهای از چوب ساج داشت. کنیزک، بالا رفت. آن گاه صدایی برخاست و فرمود: «بیا بالا».
من، بالا رفتم و مقابل در ایستادم. پس حضرت صاحب الزمان علیه السلام به من فرمود:
«آیا فکر میکنی، احوال تو بر من مخفی است؟ به خدا قسم، هیچ گاه حج نیامدی، مگر آن که من همراه تو بودم.»
سپس یکایک اوقاتی که حج به جا آورده بودم یا به کار دیگر مشغول بودم، برایم برشمرد.
من از وحشت و تعجّب، بی هوش شدم و افتادم. آن گاه دستی را بر روی شانهی خود احساس کردم. برخاستم. به من فرمود:
«ای حسن! در خانهی جعفر بن محمد [ظاهراً، خانه امام صادق علیه السلام در مدینه[ بمان و در فکر غذا و آب و لباس مباش...».
سپس به من دفتری داد که در آن، دعای فرج و صلواتی بر آن جناب نوشته بود. فرمود:
«این دعا را بخوان و این گونه نماز بخوان و این مطالب را جز به حق جویان از دوستان ما نده. خداوند عزّوجلّ، تو را موفق بدارد.»
اى رمیله هیچ مؤمنى بیمار نمىشود، مگر این که ما هم به خاطر او بیمار مىشویم و اندوهى به او نمىرسد، جز این که ما هم اندوهگین مىشویم و هیچ دعایى نمىکند، مگر این که برایش آمین مىگوییم و هر گاه ساکت باشد، برایش دعا مىکنیم
پرسیدم: ای مولای من! آیا دیگر پس از این تو را نمیبینم؟
فرمود: «هرگاه خداوند بخواهد.»
حسن بن وجناء میگوید: از حج برگشتم و در خانهی جعفر بن محمد علیه السلام ماندگار شدم و جز برای سه کار، بیرون نمیآمدم، برای تجدید وضو و خوابیدن و غذا خوردن.
پس هنگام غذا، وارد خانه ام میشدم، ظرف چهارگوشهای پر از آب مییافتم که گردهی نانی بر بالای آن بود و هر غذایی که در طول روز، دوست داشتم، در آن جا وجود داشت. از آن میخوردم و همان، مرا کفایت میکرد. لباس تابستانی، در فصل تابستان، و لباس زمستانی، در فصل زمستان، برایم می آمد. و هرگاه (خانوادهام) برایم آب میآوردند، با آن، خانه را آب پاشی کرده و کوزه را خالی میکردم (زیرا آب داشتم). یا هنگامی که غذا می آوردند، چون نیازی به آن نداشتم، آن را شبانه، صدقه میدادم تا راز کار مرا، همراهانم ندانند.(4)
از این وقایع استفاده میشود که امام معصوم از حال شیعیان خود، کاملاً آگاه و باخبر است.