91/5/28
12:2 ع
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی
عمرم در این قرار به سر شد نیامدی
تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم
غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی
در مسجدیم و طاعت این ماه شغل ماست
بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی
این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد
روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی
رسوایی گدای تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی
دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی
خسران زده کسی ست که از یار غافل است
بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی
از ما که منفعت نرسیده برای تو
هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی
گفتیم لا اقل سر افطار می رسی
دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی
احسان محسنی فر