91/9/8
8:33 ص
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان !
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت به لکنت افتادند
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را !؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیامِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خون این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دورِ طشت طلا
عمه ات داشت نصفِ جان می شد
کاش مادر، تو را نمی زایید !
گله از دستِ زندگی داری
دیدن آب، آتشت می زد
دل خونی ز تشنگی داری
وحید قاسمی