91/10/20
2:14 ع
صبری که همچون خار در چشم و استخوان در گلو بود
امیر متّقیان علی (علیه السلام) در این فراز از خطبه 3 نهج البلاغه، از حادثه ی بسیار اسف باری که بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله) برای امّت اسلام پیش آمد سخن به میان آورده، حادثه ای که قلوب م?منین را به درد آورده و غبار غم را در خانه ی قلب و جان آنها نشاند .
آن حادثه دردآور، موضوع غصب خلافت و محروم ساختن خاندان پاک و مطهّر رسالت از رهبری امّت اسلام است. موضوع غضب خلافت به اندازه ای دلخراش و رنج آور است که امیر بیان علی (علیه السلام) را در یک تنگنا و موقعیّت بسیار حساس سیاسی قرار داد، موقعیّتی که قلب نازنین مولی الموحدین علی (علیه السلام) را به درد آورد و آن دریای صبر و شکیبایی را مجبور ساخت که با دلی پر از خون به شکوه و گلایه پیرامون آن بپردازد و در مورد آن این گونه سخن بگوید : «آگاه باشید! به خدا سوگند، ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و بلندای امتیازات من به اندازه ای است که پرندگان دورپرداز، نمی توانند هوای پریدن در ارتفاعات آن را در سر بپرورانند (در آن هنگام که خلافت در مسیر دیگری افتاد) پرده ای میان خود و خلافت آویختم و از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست خالی برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ و یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان راپیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود .»
از فرمایش مولای متّقیان علی (علیه السلام) استفاده می شود، شرایطی که بعد از رحلت پیامبر عزیز اسلام برای امیرالم?منین علی (علیه السلام) پیش آمد، شرایطی است بسیار پیچیده که مجال هرگونه عکس العمل و اقدامی را از آن حضرت گرفته بود .
امیر بیان علی (علیه السلام) در خطبه ی 5 نهج البلاغه آن شرایط حساس را این گونه توصیف می کند که: «در شرایطی قرار دادم که اگر درباره ی خلافت و شایستگی ام نسبت به آن و عدم شایستگی دیگران سخن بگویم، می گویند: او نسبت به حکومت و زمامداری حریص است، و اگر دم فرو بسته و خاموش باشم می گویند: از مرگ ترسید! هرگز! من و ترس از مرگ! (آن هم) پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار»2
از سخن گهربار علی (علیه السلام) استفاده می شود که صبر و سکوت حضرت در برابر چنین حق کشیِ ظالمانه ای از روی ترس و وحشت نبوده است، چرا که شجاعت و رشادت های مولای متّقیان علی (علیه السلام) امری که صفحات تاریخ خود گواه بر صدق و راستی آن است.
حضور آن حضرت در جنگ های بدر، احد، حنین، خیبر، احزاب و ... و دلاوری هایی که آن امام عزیز در آنها از خود نشان داد، به گونه ای است که دوست و دشمن نسبت به آن معترف بوده، واحدی در این زمینه، ساز مخالف سر نداده است.
آری جهاد و مقابله ی نظامی با دشمن چیزی نیست که بتواند علی (علیه السلام) را از میدان مبارزه کنار زده، و ترس و وحشت را بر اندام آن حضرت سایه افکند، چرا که نتیجه و پایان جنگ در نهایت مرگ و کشته شدن است، مرگی که علاقه ی امیر الم?منین علی (علیه السلام) نسبت به آن به اندازه ای است که پیرامون علاقه به آن سوگند یاد کرده و در مورد آن فرموده است: «و الله لَابنُ ابی طالب آنَسُ بالموت من الطفلِ بِثَدیِ أُمِّهِ»3 سوگند به خدا، اُنس و علاقه ی فرزند ابی طالب به مرگ، از علاقه ی طفل به پستان مادر بیشتر است.
فلسفه سکوت علی(علیه السلام) در برابر ظلمی آشکار!
نکته ی قابل توجّه در مورد موضوع «غصب خلافت» صبر و سکوتی است که امیرالمومنین علی (علیه السلام) در برابر این حرکت ظالمانه در زندگی اختیار نمودند، که این عکس العمل از مولای متّقیان، اکنون ما را با این پرسش مواجه می کند که به راستی چرا آن حضرت و خاندان پاک و مطهّر بنی هاشم با وجود اینکه ترسی از قیام و اقدام نظامی نداشتند، از حق خود کناره گیری نموده و نسبت به این جنایت عظیم سکوت کردند؟!
امیر بیان علی (علیه السلام) در مورد فلسفه صبر و سکوت خویش چنین می فرماید: «اینکه سکوت را برگزیدم، به خاطر این است که از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه های عمیق»4
چنان چه ملاحظه می فرماید کلام مولای متقیان علی (علیه السلام) در هاله ای از ابهام وجود دارد که دست یافتن به حقیقت آن نیاز به دقت و تأمل بیشتری دارد.
در توضیح و شرح گفتار نورانی امیرالم?منین علی (علیه السلام) باید گفت که: سکوت و صبری که در مورد این جنایت آشکار (غصب خلافت) از سوی حضرت صورت گرفت، امری است که فکر و اندیشه ی علما و اندیشمندان دینی را به خود مشغول ساخته است، آن بزرگان عرصه ی دین و مذهب در مورد فلسفه ی سکوت امیرالم?منین علی (علیه السلام) احتمالات زیادی داده اند که در این میان بهترین آنها این است که گفته شود این سکوت و صبر از ناحیه ی حضرت، به خاطر تغییر حالت و دگرگونی عمیقی بود که بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در صحابه و مدعیان اسلام ایجاد شده بود، دگرگونی ای که در اثر آن افرادی که تا دیروز پرچمدار حق بودند، امروز پرچمدار باطل شده و در چهره ی منافق ساز مخالف سر دادند.
در کتاب ارزشمند «اسرار آل محمد» از قول سلمان نقل شده است که ایشان می گوید: وقتی شب شد علی (علیه السلام) حضرت زهرا (علیها السلام) را سوار بر چهارپایی نموده و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر [از مهاجرین و انصار] را باقی نگذاشت مگر آنکه به خانه هایشان آمد و حق خود را بر ایشان یادآور شد و آنان را برای یاری خویش فراخواند، ولی جز چهل و چهار نفر، کسی از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهای تراشیده و در حالی که اسلحه هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند. وقتی صبح شد جز چهار، نفر کسی از آنان نزد او نیامد. سلیم می گوید: به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانی بودند؟ گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام.
امیرالم?منین (علیه السلام) در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنها را قسم داد گفتند: صبح نزد تو می آییم. ولی هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد. در شب سوّم هم نزد آنان رفت ولی غیر از ما کسی نیامد.
وقتی حضرت عهدشکن و بی وفایی آنان را دید، خانه نشینی اختیار کرد و به قرآن روی آورد و مشغول تنظیم و جمع آوری آن شد و از خانه اش خارج نشد تا آنکه آن را جمع آوری نمود، در حالی که قبلاً در اوراق و تکّه چوب ها و پوست ها و کاغذها نوشته شده بود.5
چنان چه ملاحظه فرمودید: مولای متّقیان علی (علیه السلام) در این شرایط مرگبار چاره ای جز سکوت و صبر نداشت، چرا که در غیر این صورت قیام حضرت به شکست می انجامید، شکستی که جز نابودی و سرنگونی اسلام، چیز دیگری به همراه نداشت.