92/1/21
12:41 ع
با دیدن حال و هوای چشم هایت
آلاله می ریزم به پای چشم هایت
پلک ملائک هم کنارت خیس گریه
باشند شاید هم نوای چشم هایت
از بس که شب ها گریه می ریزی توانی-
دیگر نمی ماند برای چشم هایت
یک چند وقتی می شود گل های نیلی
گل می کند در جای جای چشم هایت
ترکیب سرخی و کبودی شقایق
آیینه ای از زخم های چشم هایت
از چادر خاکی چرا چیزی نگفتی
از کوچه و از ماجرای چشم هایت
ای کاش یا آن اتفاق تلخ هرگز ... !
یا بود چشم من به جای چشم هایت
شوق پریدن بال در بال کبوتر
پر می زند در ربنای چشم هایت
اینجا همه با چشم های من غریبه ند
غیر از حضور آشنای چشم هایت
گفتی که دیگر فرصتی باقی نمانده
تا آن غروب بی صدای چشم هایت
از ماتم روز عطش در حلق? اشک
آتش گرفته کربلای چشم هایت
تو می روی و تا همیشه مثل باران
مرثیه می خوانم برای چشم هایت
تا آخر دنیا میان آسمان ها
برپاست بانو جان عزای چشم هایت
آری غروب و بی قراری یادگاریست
از غربت بی انتهای چشم هایت
با بیرقی از سرخی خون شقایق
می آید آخر خون بهای چشم هایت