92/1/21
12:44 ع
خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه
جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه
در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من اینبار به این در برسه
کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه
سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه
سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه میدم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه
خوب میشد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه
همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه
می دونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از یتیمات نالهی: مادر مادر ... برسه
کی میدونه که چقدر خون می شه قلب باغبون
وقتی بالای سر لالهی پرپر برسه
بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین
بار آخر به سر انگشتای مادر برسه
بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست
که طواف حرمت کی به کبوتر برسه
مسمار چون ز تخته ی سینه خبر گرفت
مانند راز، سینه ام او را به بر گرفت
این خطّ میخی است و کتیب? تن من است
دنیا حریر پیکر ما را حَجر گرفت
داغ است مرسلی که ز دل رفت تا جگر
این گونه هجریِ جگری نیز سر گرفت
دل مرغکی است در قفس دنده ها اسیر
چون میله ها شکست دلم بال و پر گرفت
هر جنبشی است غرقه ی غم را غمی دگر
خوردم تکان و میخ مرا بیشتر گرفت
تاریخ مرگ عارف و میلاد او یکی است
طفلم ز ره نیامده راه سفر گرفت
از فکر درد نیز به خدمت کنم قیام
رگ از سرم شروع شد و تا کمر گرفت
من یک تنه به شال تو بستم دخیل خویش
گر چه ره ضریح به سیصد نفر گرفت
ابلیس ره نداشت به شب های معنوی
معنی چرا به گیسوی من شعله در گرفت؟!