92/1/21
12:47 ع
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند
در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز
کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند
تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد
بد سیرتان جمال مرا بی خبر زدند
هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند