88/5/17
3:33 ع
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکندست به جانم ، شرری
که به جان امدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم ، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه ، بیزار شدم
جامه زهد و ربا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلود مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده ، بیمار شدم