92/3/23
9:53 ص
روی اسبِ سرکش امواج زین انداخته
آن که روی آب را هم بر زمین انداخته
رود انگشتی ست جاری که ابالفضلِ جوان
پا به دریا برده و بر او نگین انداخته
رود دریای خروشانی شده در پای مرد
مثل ماهی که به زحمت پوستین انداخته
آن ابالفضلی که نَفْسَش هم یقیناً سرکش است
آن چنان نَفْس قوی را این چنین انداخته
طاق ابرویی که زیر گیسویش کرده کمین
تیر بر قلب سپاهِ در کمین انداخته
تو رگِ غیرت بخوانش من کلید قفل ها
قل هو اللهی که بر روی جبین انداخته
در همین نقطه فقط کوهی به کوهی می رسد
روی پیشانیش آن وقتی که چین انداخته
وسعت دیدش وسیع است و به جنگِ یک سپاه
اولین را کشته روی آخرین انداخته