89/4/9
10:26 ص
یوسف! ای گمشده در بیسر و سامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
سر بازار شلوغ است، تو تنها ماندی
همه جمعاند، چه شهری، چه بیابانیها
چیزی از سورهی یوسف به عزیزی نرسید
بسکه در حق تو کردند مسلمانیها
همه در دست ترنجی و ازین میرنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانیها
«پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست»
خوش به حال تو و نیمهشب زندانیها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شدهام
ای که تعبیر تو پایان پریشانیها!
عشق را عاقبت کار، پشیمانی نیست
این چه عشقیست که آورده پشیمانیها
«این چه شمعیست که جانها همه پروانهی اوست»
این چه پروانه که کردهست پرافشانیها
یوسف گمشده! دنبالهی این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریباند نیستانیها
بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانیها
مهدی جهانداری