89/4/26
3:12 ع
این حسینی است که حق دلبر جانانه اوست بحر عصمت صدف گوهر یکدانه اوست
این همان شمع شبستان ولایت که زعشق شمع ایوان فلک سوخته پروانه اوست
گاه چون آیة رحمت شرف دوش نبی است گاه چون مهر نبوت بسرشانه اوست
این همان شاه که با خیل ملک روح الامین گدائی همه شب بر در کاشانه اوست
آنکه در بزم صفا نرد وفا باخت چنانک عقل کل مات رخ بازی شاهانه اوست
این همان رند قدح نوش که با چرخ نهم از ازل تا بابد ناله مستانه اوست
می گساری است که هر درد و غم و زهر والم داشت ساقی ازل جمله به پیمانه اوست
هر کسی رند قلندروش و صافی مشرب جرعه نوش وی و دردی کش میخانه اوست
آنکه افسانه خوبان شده در عرصه حسن گوش آفاق پر از قصه و افسانه اوست
گرچه آئینة حق خانه ندارد ذوقی گاه گاهی دل ویرانه ما خانه اوست
این جوابیست بر آن مرثیه کش گفت حسین این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
شاعر : میر ابوالقاسم ذوقی