88/5/24
3:34 ع
زنده جاوید کیست ، کشته شمشیر دوست
کاب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمه دوست دوست
آنکه هلاکش نمود ساعد سیمین یار
باز به آن ساعدش کشته شدن آرزوست
بنده یزدان شناس موت و حیاتش یکیست
زانکه به نور خداش پرورش طبع و خوست
غیر خدا باطل است در نظر اهل حق
دعوی(انی انا)کاشف توحید هوست
آن شجری را که حق بهر ثمر پرورید
بانگ انا الحق زند تا ابد از مغز و پوست
دل چو ز خود غافل است عارف بالله نیست
بر لب جو سالها تشنه لب و آب جوست
گوش دل مومن است سامع صوت خدا
گرچه ز آواز خلق ملک پر از های و هوست
هر که ز کوی مجاز پا به حقیقت نهاد
بر سرش از روزگار مخمصه تو به توست
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار
قصه ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست
عاشق دیدار دوست اوست که همچو حسین
زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست
هر که چو او پا نهاد بر سر میدان عشق
بی سر و سامان سرش در خم چوگان چو گوست
دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست
گر به اسیری برند عترت او دشمنان
هر چه ز دشمن بر او دوست پسندد نکوست
تا بتوانی فؤاد در غم او گریه کن
بر تو از این آبرو نزد خدا آبروست