89/6/16
1:58 ع
هر کس مرا طلب کند ، مرا می یابد، و هر کس که مرا یافت مرا می شناسد و هر کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد و هر کس که مرا دوست بدارد، عاشق من می شود و هر کس که عاشق من شد ، من هم عاشق اومی شوم و هر کس که من عاشق او بشوم ، او را می کشم و هر کسی را که من بکشم خون بهایش بر من است و هر کس خون بهایش بر من باشد ،پس خودم خون بهایش می شوم.
قره العیون، فیض کاشانی، کلمه نوزده
من گنج پنهانی بودم ، دوست داشتم شناخته شوم، انسان را آفریدم تا شناخنه شوم.
خداوند رحمان خواست پدیده ای بیافریند که آیینه ای باشد برای تجلی (صفات و صورت ) خودش.
بحار الانوار جلد 74 ص 199
بنده من بوسیله انجام نوافل و مستحبات به من آنقدر نزدیک می شود تا آنکه او را دوست می دارم و چون او را دوست داشتم من گوش و چشم و زبان و دست او می شوم و اگر مرا بخواند اجابتش می کنم و اگراز من چیزی بخواهد به او عطا می کنم.
رساله لقاء الله
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از مشت گل نیست
الهی سینه ای ده آتش افروز در ان سینه دلی وان دل همه سوز
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد از سمک تا به سمایش کشش لیلا بود
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که در این بزم بگردید و دل شیدا برد