سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

91/9/8
8:43 ص

 برای روضه خوانی ات آقا نه روضه خوان کافی ست

 

نه چشم های بهاریِ این و آن کافی ست

 

نه اشک ما وَ نه اشک تمامی دنیا

 

نه گریه های بلند پیمبران کافی ست

 

برای شرح کمی از عنایت تو به ما

 

نه این حسینیه کافی ست نه زمان کافی ست

 

برای این که شوم عاقبت به خیر شما

 

همین دو قطره ی اشکِ شده روان کافی ست

 

برای گریه ی ما ذکر خیر یا زینب

 

برای گریه ی زینب حسین جان کافی ست

 

برای حل تمام حوائج عالم

 

اگر کُنَد نگهی شیرخوارتان کافی ست

 

دعای مادر پهلو شکسته ی زینب

 

برای آمدن صاحب الزمان کافی ست

 

دم از عذاب مزن صبح محشر کبری

 

همین نیامدن کربلایمان کافی ست

 لطیفیان


  

91/9/8
8:39 ص

داغی نشانده بر جگرت، یاد کربلا

 

خون می رود ز چشم ترت، یاد کربلا

 

زینب، سکینه، گریه و طفل رباب و آب

 

می آورند در نظرت، یاد کربلا

 

با زخمی از تسلَیِ زنجیرِ سلسله

 

مانده به روی بال و پرت، یاد کربلا

 

با خطبه های بی بدلت زنده کرده ای

 

در لحظه لحظـ? سفرت، یاد کربلا

 

از قتل صبر روضه بخوان ای امام صبر

 

با سوزِ آه شعله ورت، یاد کربلا

 

از سجده های لشکر شمشیر و نیزه ها

 

از خنجر و سر پدرت، یاد کربلا

 

از لحظه ای که غارت خیمه شروع شد

 

آتش گرفت دور و برت، یاد کربلا

 

تا صبح حشر ضامن این دین و پرچم است

 

یاد محرم و صفرت، یاد کربلا

 

این جلوه های اشکِ عزا در صحیفه است

 

یاد خدا، شب و سحرت، یاد کربلا

محمدرضا زمانی


  

91/9/8
8:38 ص

تو آفتاب منی با چنین جمال حسین

مرا ببخش که خواندم تو را هلال، حسین

گرفته روی تو را گر چه خون و خاکستر

تو آفتاب وجودی و بی زوال، حسین

سرت به نیزه و قرآن به لب، جلالی نیست

به جز جلال خدا فوق این جلال، حسین

ز شور نغم? قرآنت ای عزیز دلم

ز حال رفتم و باز آمدم به حال، حسین

به راه عشق تو ای تشنه کام، زینب را

سرِ شکسته بود بهترین مدال، حسین

سر شکست? من با سر برید? تو

ز پاره پار? دل دارد اتصال، حسین

قسم به پیکر پامال تو که نگذارم

کنند خون شریف تو پایمال، حسین

یزید اگر به اسارت کشانده اهلت را

کشم حکومت او را به ابتذال، حسین

کنم حرام بر او شهد زندگانی را

که او حرامِ خدا را کند حلال، حسین

ز کودکان ز پا اوفتاده گیرم دست

اگر که سیلیِ دشمن دهد مجال حسین

به هر یکی ز صغیران به گریه می نگرم

تو را ز من طلبد با زبان حال، حسین

زبان حال "مؤید"، غلام تو، این است

من و جدایی از تو بُود محال، حسین

سید رضا موید


  

91/9/8
8:37 ص

دوست دارم تا تو در خود محو و حیرانم کنی  

 

قطره ام، واصل به دریای خروشانم کنی  

 

دوست دارم ذرّه باشم تا که در امواج نور  

 

در بغل گیری و خورشید فروزانم کنی  

 

دوست دارم پای تا سر قطع? ابری شوم  

 

تا به خاک لاله های خویش، بارانم کنی  

 

دوست دارم تا دم رفتن بگریم در غمت  

 

کز کرامت، خنده ای بر چشم گریانم کنی  

 

دوست دارم دور عبّاست بگردانی مرا  

 

یا که همچون طر? اکبر پریشانم کنی  

 

دوست دارم تا شود قلبم، چو جسمت چاک چاک 

 

در کنار قتلگاه خویش، مهمانم کنی

 

دوست دارم تا که با یاد لب عطشان خود

 

سوزی و آبم کنی، یکباره طوفانم کنی

 

دوست دارم خار صحرا و بیابانت شوم

 

تا به رویم پاگذاری، سرو بستانم کنی

 

دوست دارم در منای عشق همچون گوسفند

 

پیش پای زائران خویش، قربانم کنی

 

دوست دارم "میثم" کوی تو باشم، یا حسین!

 

تا فراز دار عشق خود، ثنا خوانم کنی

غلامرضا سازگار


  

91/9/8
8:36 ص

هر که مرا به روض? تو راه داده است

 

تاج محبت تو به فرقم نهاده است

 

از ابتدای خلقت حق در دو چشم ما

 

تصویری از عزای محرم فتاده است

 

دست کم از شهید ندارد به محضرت

 

هر کس که پای پرچم تو ایستاده است

 

همچون رعیت تو کسی سر بلند نیست

 

ذاتاً غلام عشق تو ارباب زاده است

 

بی گریه بر تو هر که نفس می کشد دمی

 

انگار زندگیِّ خود از دست داده است

احسان محسنی فر


  

91/9/8
8:36 ص

  

یک شعل? داغت از پر جبریل پا گرفت

 

آدم به ناله آمد و عالم عزا گرفت  

 

الله روضه خواند وَ فَدَیناه جلوه کرد

 

این لقمه را خلیل ز دست شما گرفت

 

موسی هم از دیار تو یک روز می گذشت

 

دستی به سر نهاد و به دستی عصا گرفت

 

عیسی شبی به مجلس تو رفت و دم گرفت

 

می گفت روح تازه ای از این عزا گرفت

 

جسم تو بی کفن چو سلیمان به دشت دید

 

قالیچه وا نَهاد و سر بوریا گرفت  

 

حتی پیامبر به پیامت امید داشت  

 

آن روز که تو را به سرِ شانه ها گرفت

حجت السلام و المسلمین محمد زمانی

 


  

91/9/8
8:33 ص

 

قسمت این بود بال و پر نزنی

 مرد بیمار خیمه ها باشی

 حکمت این بود روی نی نروی

 راوی رنج نینوا باشی

  چقدر گریه کردی آقاجان  !

 مژه هایت به زحمت افتادند

 قمری قطعه قطعه را دیدی

 ناله هایت به لکنت افتادند

   سربریدند پیش چشمانت

 دشتی از لاله و اقاقی را

 پس گرفتید از یزید آخر

 علم با شکوه ساقی را !؟

 کربلا خاطرات تلخی داشت

 ساربان را نمی بری از یاد

 تا قیامِ قیامت آقاجان

 خیزران را نمی بری از یاد

 خون این باغ، گردنِ پاییز

 یاس همرنگ ارغوان می شد

 چه خبر بود دورِ طشت طلا

 عمه ات داشت نصفِ جان می شد

 کاش مادر، تو را نمی زایید  !

 گله از دستِ زندگی داری

 دیدن آب، آتشت می زد

 دل خونی ز تشنگی داری

وحید قاسمی


  

91/8/30
11:25 ص

گُلِ پژمرده پژمردن ندارد

ز پا افتاده پا خوردن ندارد

مرا بگذار عمو برگرد خیمه

تن پاشیده که بردن ندارد

بیا شوق مرا ضرب المثل کن

تمام ظرف هایم را عسل کن

برای آنکه از دستت نریزم

مرا آهسته آهسته بغل کن

لبم بوی پدر دارد عمو جان

سرم شوق سفر دارد عمو جان

تمام سنگ ها بر صورتم خورد

یتیمی دردسر دارد عمو جان

علی اکبر لطیفیان


  

91/8/30
11:25 ص

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرار و مدار را

آیینه ی تمام نمای یل جمل

ازاین سپاه فتنه درآور دمار را

ابروکشیده ! حُکم نیام است این نقاب

باید مهار کرد کمی ذوالفقار را

از انعکاس نام «حسن» کوفه دلخور است

فریاد کن دوباره شکوه تبار را

« إن تنکرونِ» تو لجشان را درآورد

آری، به رخ بکش نسب و اعتبار را

داری چقدر مثل علی تیغ می زنی !

دنبال کن سوارِ به فکر فرار را

برخیز جان فاطمه، دلگیرتر نکن!

تصویر بی سپاهی این شهریار را

از نیزه ای که خورده به پهلوت واضح است

زرگر تلاش کرده بسنجد عیار را

با یک غرور له شده؛ مانده ست باغبان

آخر چگونه جمع کند این انار را

وحید قاسمی


  

91/8/30
11:23 ص

کل اعضای تو بر یکدیگر از رو وصل نیست

هر چه دقت می کنم این سو به آن سو وصل نیست

پوست بر انگشت، انگشتان رنجورت به دست

دست بر آرنج و آرنجت به بازو وصل نیست

بیش از این ها زخم داری از که پنهان می کنی؟

مثل دریایی و دریا هم به یک جو وصل نیست

می تواند رد شود از زلف تو دست نسیم

چون که دیگر در سرت گیسو به گیسو وصل نیست

اینکه اینسان چهره اش مانند عباس علی است

پس چرا در صورتش ابرو به ابرو وصل نیست

با چه پایی آمدی سوی حرم، من در تنت

هرچه دقت می کنم پایی به زانو وصل نیست

وحید رحیمی


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
رهگذر[99]
 

آنچه اندیشی پذیرای فناست/آنچه در اندیشه ناید آن خداست


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ