91/1/29
11:10 ص
من اولین شهید? راه ولایتم
این است خط مشی جهاد و هدایتم
من راوی مصائب غمهای حیدرم
بنوشته روی تربت مخفی روایتم
مانند قبر گم شدهام تا قیام حشر
مخفی بود ز خلق، غم بینهایتم
حامی حق شوهر مظلوم خود شدم
با تازیانه کرد مغیره حمایتم
هم چون لوای حمد که بر شان? علی است
در روز حشر چادر خاکی است رایتم
تاریخ شاهد است ز شرح غمم ولی
بنوشت روی سینه و بازو حکایتم
آتش زدند بر در بیت الولای من
این بود احترام مقامِ ولایتم
من مصحف ولایت و قرآن و حیدرم
موی سفید و صورت نیلی ست آیتم
داغ رسول، سقط جنین و فشار در
شد پاسخ محبت و لطف و عنایتم
«میثم»! همیشه یاور آل رسول باش
خواهی اگر به دست بیاری رضایتم
91/1/29
11:8 ص
من آن گلم که به ضرب لگد گلاب شدم
در آستانه در سوختم کباب شدم
برای خاطر مظلومی علی، بابا
به سان شمع چنان سوختم که آب شدم
به بـوسگاه تو زد بوسه میخ در بابا
که از اصابـت آن آشــیان خراب شدم
شکست پهلویم از در چو درب خانه شکست
الف بودم و چون دال در شباب شدم
چنـان به صورت من سیلی آن ستمگر زد
که پـیش محَرم خود خسته در حجاب شدم
به تازیانه چنــان زد به بازویم قنفذ
که هم چو زلف عروسان به پیچ و تاب شدم
برای خـاطر یاریِ بوتراب پدر
به سان لاله هم آغوش با تراب شد
شعار شاعر «ژولیده» روز و شب این است
ز بعد رفتن تو ظلم بی حساب شدم
91/1/29
11:2 ص
وای از این بازی که تو با صبر «حیدر» میکنی
چشم بر هم مینهد، چادر که بر سر میکنی
آه ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی پناه
«زینب»ت را پس چرا این گونه «مضطر» میکنی
با توام در! با تو تا دیوارها هم بشنوند
عشقِ «یاسین» است این یاسی که پرپر میکنی
قصهی پهلوی تو بغض خدا را هم شکست
اشک او را شبنم آیات کوثر میکنی
بازوانی را که این شلاقها بوسیدهاند
جای لبهای «محمد» بود، باور میکنی؟
با عبورت آخرین بار است از بوی بهشت
کوچههای شهر غمگین را معطر میکنی
بی حرم میمانی و از حسرت گلدستههات
در مدینه خون به قلب هر کبوتر میکنی
نیمهشب مثل نسیم از کوچهها رد میشوی
شاعران مست را بیتابِ مادر میکنی
مثل آنروزی که پیشاپیش مردم میرسی
با نگاهی این غزل را هم تو محشر میکنی
قاسم صرافان
91/1/29
10:55 ص
حرفی، کلامی، مطلبی، چیزی، جوابی
ساکت تر از هر دفعه ای مثل کتابی
از چه نمی خواهی شفایت را بگیری؟
تو خود مفاتیح الجنان مستجابی
یک دستْ تر از رنگ نیلی ات ندیدم
در زیر این چرخ کبود و سقف آبی
امروز با دیروز خیلی فرق کردی
دیروز آیینه ولی امروز قابی
این خانه محتاج کمی نور است، ور نه
تو رو بگیری یا نگیری آفتابی
با دست پخت تو سر سفره نشستم
وقتی نباشی تو، چه نانی و چه آبی
پروانه ها را گفته ام دورت نگردند
شاید شب آخر کمی راحت بخوابی
علی اکبر لطیفیان
91/1/17
12:54 ع
برداشت چادری و گره زد به معجرش
شد مستتر به خیمه سیاهی لشگرش
همراه چند زن سوی مسجد روانه شد
احمد به غزوه آمده وین است لشگرش
خونش به هر قدم زدن و هر نفس چکید
از گوش و دست و سینه و ابرو به معبرش
آهی کشید و کرک و پر آفتاب ریخت
از بس که شعله داشت گلوی مطهرش
یک بال نا تمام زد و گرد و خاک شد
بگرفت بر مدار زمین گوش? پرش
دستی به خون دیده کشیده و نگاه کرد
دست طناب بود گریبان همسرش
درهم کشید چهره و پر کرد کام را
نفرین شدش خطابه و اکراه منبرش
دستی به اشک دیده و موی ندیده برد
پس شرح زد به حاشی? قدر و کوثرش
فریاد زد که شوی ز مویم گرانتر است
کم مانده بود مقنعه بر دارد از سرش
افتاد عقب قیامت کبری در آن زمان
پیکی رسید و گفت ز دربار حیدرش
یا ایها الرسول مؤنث مجال ده
بر امت خود از زن و طفل و مذکرش
محمد سهرابی
91/1/17
12:49 ع
مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها
از لطف او گرفته زبان ها مجال ها
یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
یک جا ظهور کرده جمال و جلال ها
از بوسه بوسه های پیمبر به دستهاش
هر دو رسیده اند به اوج کمال ها
با یک خطابه، کار نبی گونه کرد و گفت:
تنها علی است مرز حرام و حلال ها!
سکان عرش و رشت? خلقت به دست اوست
ترسی نداشت در دل خود از جدال ها
... نفرین اگر نکرد به امر امام بود
او فاطمه است، مظهر این امتثال ها
* * * *
آن روز اگر بلال اذان شکسته خواند
امروز روی مأذنه ها ما بلال ها . . .
. . . با روضه می کشیم وسط پای کوچه را
بعد از گذشت این همه از عمر سال ها
آتش کجا و معجر ریحان? بهشت ...!؟
ماندند زیر بار هزاران سئوال ها
* * * *
یک جمله عمق جان مرا واژه واژه سوخت
آخـر چگـونه پـر زده با اینــکه بال هـا. . . !؟
یاسر حوتی
91/1/17
12:47 ع
باید بری؛ نه! محض رضای خدا نگو
دق می کنم بدون تو، این جمله را نگو
زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز
سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز
باور نمی کنم که دلم را تو بشکنی
با رفتنت به زخم غرورم نمک زنی
زهرا شب عروسی مان خاطرت که هست؟
مهری? زلال و روان خاطرت که هست؟
یادت که هست قول و قراری که داشتیم!؟
یک روح واحدیم؛ شعاری که داشتیم
ای دل خوشیِ زندگی ام! می شود نری
از حال و روز من، که شما با خبر تری
گریه نکن محدثه، غمگین نکن مرا
با رفتنت غریب تر از این نکن مرا
خاتون من! قلندر خوبی نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبی نبو ده ام
با دردِ دنده هایِ شکسته جدال کن
تقصیر دستِ بست? من شد حلال کن
دلگرمی علی! به نظر زود می روی!؟
نه سال شد فقط، چقدر زود می روی!
بعد از تو فیض های خدایی نمی رسد
فریاد مرتضی که به جایی نمی رسد
زهرا بمان و چهر? غم را عبوس کن
زهرا بمان و زینب مان را عروس کن
غصه به کار دل، گر? کور می زند
خیلی دلم برای حسن شور می زند
زهرا نرو، که بغض بدی در گلوی توست
دامادی حسین و حسن آرزوی توست
حالا که اعتنا به قسم ها نمی کنی
فکر حسین تشنه لبت را نمی کنی!؟
دیدی که رنگ از رخ مهتاب می پرد
شبها حسین تشنه لب از خواب می پرد
در باغ میوه های دلت، سیب نوبر است
این کربلایی از همه شان مادری تر است
حرف از سفر زدی و تبسم حرام شد
پیراهن حسین شنیدم تمام شد
باشد برو-قبول- علی بی پناه شد
باشد قرار بعدی مان قتلگاه شد
باشد برو که کرببلا گریه می کنیم
با هم کنار طشت طلا گریه می کنیم
وحید قاسمی
91/1/17
12:46 ع
موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد
آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد
او قول داده بود فدای علی شود
در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد
زهرا خودش علیست چرا کم بیاورد
چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد
با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد
طوری که آب در دل مولا تکان نخورد
مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود
این بود علتش اگر از جا تکان نخورد
وقتی نیاز داشت نیازش زنانه بود
وقتی دوید خادمه، آقا تکان نخورد
آن ضرب? غلاف مگر که چه کرده بود
از آن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد
علی اکبر لطیفیان
91/1/17
12:44 ع
یکبار نفس کوته و صد بار کشیده
حتما شده این سینه به مسمار کشیده
تصویر تو مبهم شد? دست کسی نیست
تحلیل من این است به دیوار کشیده
از مرگ طلب کردن تو لحظه به لحظه
پیداست که خیلی دلت آزار کشیده
جارو مزن آنقدر، کمی فکر خودت باش
از دست شکسته چه کسی کار کشیده؟
از قرمزی رخت تو پیداست که راحت
بالا نرسیده آه به اجبار کشیده
نه سال؟ همین؟ ماندن تو راه ندارد
کار تو به انگار و نه انگار کشیده
یک بار علی گفتی و صد بار علی جان
یک بار نفس کوته و صد بار کشیده
علی اکبر لطیفیان
91/1/17
12:42 ع
اگر ز قافله دوریم، خوب می دانیم
ولی به لطف تو هر سال جا نمی مانیم
و باز هم به نگاه محبتت امسال
کنار سفره این فاطمیه مهمانیم
هزار فاطمیه رفته و نیامده ای
نگو که باز بدون تو روضه می خوانیم
بیا که در گذر گرد باد این دنیا
در انتظار شروع بهار و بارانیم
قسم به ساحل چشمان ابری ات عمری ست
به لطف بارش چشم شماست گریانیم
و گر نه مثل بیابان خشک دل هامان
فقیر روزی این سفره های بی نانیم
از این که بار غم مادر تو را دنیا
به دوش برد، ولی خم نگشت حیرانیم
به انتقام غم صورت کبود بیا
که ما کنار شما پیرو شهیدانیم