92/1/24
4:9 ع
دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه و قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیامها دارند. درست است که حضرت فاطمه (س) این چنین خواست و این گونه وصیت کرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است که حضرت (س) وصیت تاریخیاش را با این در خواستها به پایان مىبرد؟!
مگر نه این است که خشم و ناراحتیاش را نسبت به دشمنانش اظهار مىکند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مىگذارد تا بپرسند: چرا قبر حضرت فاطمه (س) پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر (ص) شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا حضرت علی (ع) بدون اطلاع دیگران بر وى نماز خواند؟ و…
آیا کسى که جانشین پیامبر بود ( آن گونه که خود ادعا کردهاند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟
آری، حضرت فاطمه (س) وصیت کرد که او را شبانه دفن نموده و هیچ یک از کسانى را که بر وى ستم کردهاند، خبر نکنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت کنند که صدیقه شهیده،مظلوم از دنیا رفته و از افرادى که بر وى ستم کردهاند، هرگز راضى نشده است.
روایات فراوانى در کتابهاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد که به اختصار چند روایت را ذکر مىکنیم:
دفن شبانه، در روایات اهل سنت:
محمد بن اسماعیل بخارى در « صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998» مىنویسد:
«فاطمه (س) ، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى که از دنیا رفت، شوهرش علی (ع) او را شبانه دفن کرد و خلیفه اول را با خبر نساخت».
ابن قتیبه دینورى در «تأویل مختلف الحدیث ج 1، ص 300» مىنویسد:
«فاطمه (س) از خلیفه اول میراث پدرش را خواست، خلیفه اول نپذیرفت، قسم خورد که دیگر با او (خلیفه اول) سخن نگوید و وصیت کرد که شبانه دفن شود تا او (خلیفه اول) در دفن وى حاضر نشود».
عبد الرزاق صنعانى در « المصنف، ج 3، ص 521» مىنویسد:
«فاطمه (س) دختر پیامبر شبانه به خاک سپرده شد، تا خلیفه اول بر وى نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود».
وی در ادامه همان مطلب نیز مىگوید:
«از حسن بن محمد نیز همانند این روایت نقل شده است؛ مگر این که در این روایت قید شده است که خود فاطمه (س) این چنین وصیت کرده بود».
و ابن بطال در «شرح صحیح بخارى ج 3، ص 325» مىنویسد:
«اکثر علما دفن جنازه را در شب اجازه دادهاند. علی بن ابوطالب (ع) ، همسرش فاطمه (س) را شبانه دفن کرد تا خلیفه اول به او نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود».
ابن أبیالحدید به نقل از جاحظ در « شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 157» مىنویسد:
«شکایت و ناراحتى فاطمه (س) از دست غاصبین به حدى رسید که وصیت کرد خلیفه اول بر وى نماز نخواند».
وی در همین خصوص در « شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 170» مىنویسد:
«مخفى کردن مرگ فاطمه (س) و محل دفن او و نماز نخواندن خلیفه اول و دوم و هر آن چه که سید مرتضى گفته است، مورد تأیید و قبول من است؛ زیرا روایات بر اثبات این موارد صحیحتر و بیشتر است و همچنین ناراحتى و خشم فاطمه (س) بر شیخین نزد من از اقوال دیگر اعتبار بیشترى دارد».
دفن شبانه در روایات شیعه:
هر چند که سبب وصیت صدیقه طاهره (س) در میان شیعیان، مشخص و اجماعى است؛ اما در عین حال به یک روایت و سخن اشاره مىکنیم.
مرحوم شیخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت در « علل الشرایع، ج1، ص185» مىنویسد:
«علی بن ابوحمزه از امام صادق (ع) پرسید: چرا فاطمه (س) را شب دفن کردند نه روز؟ حضرت در پاسخ فرمودند: حضرت فاطمه (س) وصیت کرده بود در شب وى را دفن کنند تا خلیفه اول و دوم بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند».
مرحوم موسوی عاملی در « مدارک الأحکام فی شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279» مىگوید:
«علت مخفى بودن محل دفن فاطمه (س) آن گونه که مخالف و موافق نقل کردهاند این است که آن حضرت به امیرمؤمنان (ع) سفارش کرد تا او را شبانه دفن کند تا آنان که او را اذیت کرده و از ارث پدرش محروم کرده بودند بر وى نماز نخوانند».
نتیجه:
با توجه به مدارک موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت، دلیل دفن شبانه آن حضرت؛ وصیت ایشان بود و حضرت، نمىخواست افرادى که بر او ستم کردهاند، بر جنازهاش نماز بخوانند و با این کار خشم خود را از غاصبان خلافت جاودانه ساخت.
92/1/24
4:7 ع
طبق فرمایش مرحوم محقق اصفهانی باید گفت:
ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد تا که ثنای حضرت سیدة النسا کند
اگر کسی با روایاتی که در فضیلت اهل بیت علیهم السلام وارد شده مأنوس و آشنا باشد درمی یابد که ویژگی ای در این روایات وجود دارد که قابل چشم پوشی و گذر سطحی نیست و به جرأت می توان گفت: روایات فضیلت مجلله فاطمه زهرا سیدة نساء العالمین سلام الله علیها حتی در مورد سائر معصومین و حتی در مورد پیامبر و امیر الم?منین صلوات الله علیهم أجمعین بی نظیر یا کم نظیر است!
البته باید توجه شود که مقصود از این گفتار هرگز این نیست که مقام ایشان را از پیامبر صلی الله علیه وآله یا امیرالم?منین علیه السلام بالاتر بدانیم چرا که این مطلبی است بر خلاف فرمایشات خود معصومین علیهم السلام(1) بلکه منظور صرفا مربوط به روایات موجود می باشد یعنی روایاتی که در شأن ایشان موجود است در شأن سائر معصومین علیهم السلام موجود نیست یا دست کم از این قبیل نیست که ما به نمونه هایی از این روایات اشاره می کنیم.
حقیقت شب قدر
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که راجع به سوره قدر فرموده اند:
«الیلة فاطمة و القدر الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد أدرک لیلة القدر و إنما سمیت فاطمة لأن الخلق فطموا عن معرفتها .» (2)
شب قدر همان فاطمة است و قدر همان خداوند است (نتیجه این می شود که مراد از لیلة القدر فاطمه ی خدا می شود ) پس هر کس که فاطمه را آن گونه که حق معرفت اوست بشناسد ، شب قدر را درک نموده و فاطمه فاطمه نامیده شده است چرا که خلائق از معرفت او جدا شده اند و هرگز به مقام و منزلت او پی نخواهند برد!
انصافا که روایت بسیار عجیبی است که درک درست و دقیق معنای آن از عهده هر کسی بر نمی آید!
جبرئیل به طور مکرر در این 75 روز وارد مىشده و مسائل آتیه اى که بر ذریه او مى گذشته است، آن مسائل را مى گفته است و حضرت امیر سلام اللَّه علیه هم ثبت مى کرده است. و شاید یکى از مسائلى که گفته است، راجع به مسائلى است که در عهد ذریه بلند پایه او حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه- است، براى او ذکر کرده است که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد
کشته راه حق
در حدیثی که دارای سند قوی و صحیح می باشد حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرموده اند:
«إن فاطمة علیها السلام صدیقة شهیدة ... .» (3)
منظور از شهیده بودن همان مقتول فی سبیل الله بودن است و ممکن است که علاوه بر این به معنی گواه بر خلائق نیز باشد که از مقامات اولیا است و با معنی اول منافاتی ندارد و منظور از صدیقه بودن نیز مقامی ویژه در نزد خداوند است که کسانی مثل انبیا به آن مقام می رسند چنانچه خداوند در قرآن این مقام را برای ابراهیم و یوسف و ادریس علیهم السلام اثبات نموده است !!(4)
الگوی انسان کامل
در حدیثی مسند از ولی عصر عج می خوانیم:
«وفی ابنة رسول الله صلی الله علیه وآله وعلیها إلیّ إسوة
حسنة. » (5)
یعنی دختر رسول گرامی اسلام الگوی نیکویی برای من است!
مصحف آسمانی
در ادامه مناسب است فرمایشات حضرت امام ره را راجع به یکی از این روایات فضایل حضرت زهرا علیها السلام که م?ید عرض حقیر است با هم مطالعه کنیم:
«من راجع به حضرت صدیقه- سلام اللَّه علیها- خودم را قاصر مىدانم که ذکرى بکنم، فقط اکتفا مىکنم به یک روایت که در کافى شریف است (6) و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق - سلام اللَّه علیه - مىفرماید:
حضرت فاطمه - سلام اللَّه علیها - بعد از پدرش 75 روز زنده بودند در این دنیا، و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرئیل امین مى آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض مى کرد و مسائلى از آینده نقل مى کرد. ظاهر روایت این است که در این 75 روز مراوده اى بوده است؛ یعنى، رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاى عظام درباره کسى این طور وارد شده باشد که در ظرف 75 روز جبرئیل امین رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتیه اى که واقع مى شده است، مسائل را ذکر کرده است و آنچه که به ذریه او مى رسیده است در آتیه، ذکر کرده است و حضرت امیر سلام اللَّه علیه هم آنها را نوشته است، کاتب وحى بوده است حضرت امیر سلام اللَّه علیه ، همان طورى که کاتب وحى رسول خدا صلی الله علیه وآله بوده است - و البته آن وحى به معناى آوردن احکام، تمام شد به رفتن رسول اکرم صلی الله علیه وآله - کاتب وحى حضرت صدیقه در این 75 روز بوده است.
مسئله آمدن جبرئیل براى کسى یک مسئله ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل براى هر کسى مىآید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسى که جبرئیل مىخواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است، چه ما قائل بشویم به اینکه قضیه تنزیل، تنزل جبرئیل، به واسطه روح اعظم خود این ولى است یا پیغمبر است. او تنزیل مى دهد او را و وارد مى کند تا مرتبه پایین یا بگوییم که خیر، حق تعالى او را مأمور مى کند که برو و این مسائل را بگو. چه آن قسم بگوییم که بعض اهل نظر مى گویند و چه این قسم بگوییم که بعض اهل ظاهر مى گویند، تا تناسب مابین روح این کسى که جبرئیل مى آید پیش او و بین جبرئیل که روح اعظم است نباشد، امکان ندارد این معنا و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است، و انبیاى درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسى و عیسى و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است، بعد از این هم بین کسى دیگر نشده است.
حتى درباره ائمه هم من ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که براى حضرت زهرا - سلام اللَّه علیها - ست که آنکه من دیده ام که جبرئیل به طور مکرر در این 75 روز وارد مىشده و مسائل آتیهاى که بر ذریه او مى گذشته است، آن مسائل را مى گفته است و حضرت امیر سلام اللَّه علیه هم ثبت مى کرده است. و شاید یکى از مسائلى که گفته است، راجع به مسائلى است که در عهد ذریه بلند پایه او حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه- است، براى او ذکر کرده است که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد، ما نمىدانیم، ممکن است.
در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلى که براى حضرت زهرا - سلام اللَّه علیها- ذکر کردهاند- با اینکه آنها هم فضایل بزرگى است- این فضیلت را من بالاتر از همه مى دانم که براى غیر انبیا- علیهم السلام- آن هم نه همه انبیا، براى طبقه بالاى انبیا- علیهم السلام- و بعض از اولیایى که در رتبه آنها هست، براى کس دیگر حاصل نشده. و با این تعبیرى که مراوده داشته است جبرئیل در این هفتاد و چند روز، براى هیچ کس تاکنون واقع نشده و این از فضایلى است که از مختصات حضرت صدیقه - سلام اللَّه علیها- استو» (7)
92/1/24
4:3 ع
مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود...
ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید.
- بیرون بیائید، بیرون بیائید وگرنه همه تان را آتش می زنیم، صدا. صدای عمر بود.
تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.
- تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.
باز هم فریاد عمر بود:
- علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.
- کدام خلیفه؟ امام و جانشین مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است.
- مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه آتش می زنم.
یک نفر به عمر گفت:
- این که پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول الله ...
او دوباره نعره کشید:
- این خانه را با هرکه در آن است، آتش می زنم.
به زودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.
تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.
در خانه تنی از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود.
تو حلقه میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.
محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره تن رسول الله است.
هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:
- فاطِمَهُ بِضعَهٌ مِنّی فَمَن آذاهـا فَـقَـد آذانی و من آذانی فقد آذالله.
فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.
وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.
مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!
اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.
من بچه نیستم مادر!....
اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.
حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.
تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه پیامبر؟
مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد.
خودت گفته ای. ما حداکثر تازیان می خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند.
مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم.
نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.
در عاشور کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت رسید.
من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
- مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند....
دختر اگر درد مادرش را نفمهد که دختر نیست.
من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد.
بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند....
تو را که تا مرز شهادت سوق داند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند.
پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید، خندق وار حمله کرد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:
- ای پسر صحاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟
و باز خندق وار از روی او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.
اما .... اما .... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.
به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.
ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.
تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی به روی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری.
خود را با همه جرأت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.
- من نمی گذارم علی را ببرید.
نمی دانم تازیانه بود یا غلاف یا دسته شمشیر بود، چه بود؟ عمر آنقدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.
انگار نه بر بازو و پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟
و پدر هم که خود در بند بود.
تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:
یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.
برادر این قوم بر ما مسلط شده اند و دارند مرا می کشند....
عمر به پدر گفت:
- علی بیعت کن.
پدر گفت:
- اگر نکنم چه می شود؟
عمر به پدر، به برادر به وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت:
- گردنت را می زنم.
پدر گردنش را برافراشت و گفت:
- در این صورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.
عمر گفت:
- بنده خدا آری اما برادر پیامبر نه.
پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:
- یعی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه برادری جاری کرد؟
عمر گفت و ابوبکر هم:
- انکار می کنیم. بیعت کن.
پدر گفت:
- بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصاربه پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلاقت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است. هیچ کس به پیامبر نزدیک تر از من بنوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.
هیچ گونه حرفی برای گفتن نداشتند.
اما عمر گفت:
- رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.
پدر رو به عمر کرد و گفت:
- گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.
تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:
- علی کجاست؟
فضه گفت که او را به مسجد بردند.
من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:
- ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم با برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدرتر.
همه وحشت کردند، ای وای که اگر تو نفرین می کردی! ای کاش تو نفرین می کردی.
پدر به سلمان گفت:
- برو و دختر رسول ا لله را دریاب. اگر او نفرین کند ....
سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:
- ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد ...
تو فریاد زدی:
- علی را، خلیفه به حق پیامبر را دارند می کشند ...
اگرچه موقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند. و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود.
و من نمی دانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.
تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر.
هر دو به خانه آمدید، اما چه آمدنی.
تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. و پدر درست مانند چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده، و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت.
قبول کن که غم عاشورا هرچه باشد، به این سنگینی نیست.
پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.
و پدر را از این پس هزار عاشوراست.
92/1/24
10:9 ص
1
سرمایه گذاشتیم ما در نیزه
در تیر سه شعبه زره و سر نیزه
شمشیر فروشی بزرگی زده ایم
باید برود این همه سر بر نیزه !
2
ما را چه شده؟چرا همه خاموشیم؟
با آل یزید دست در آغوشیم
حالا که نمی رویم همراه حسین
شمشیر به دشمنان او نفروشیم
3
نسکافه و آب میوه ای می نوشم
با حوصله کفش هام را می پوشم
از خیمه صدای العطش می آید
من می روم آب معدنی بفروشم
4
یک عمر تو زخم های ما را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می رسد آقا جان !
ما تازه به یادمان می آید هستی !
5
هم چاه سر راه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می خوانی
داریم رکورد کوفه را می شکنیم
6
هر چند که خسته ایم از این حال نیا !
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیا!
ما خط تمام نامه هامان کوفی است
آقای گلم زبان من لال نیا!
7
سر تا سر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظریم ماه کامل بشود
دور قمری چهارده شب نشده
8
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه ی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمری است
انگار طلب کار تو هستیم همه
9
هر روز به ما اگر که سر هم بزنی
بر ریشه ی خواب ما تبر هم بزنی
آقا تو که خوب می شناسی ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزنی...
10
ازمزرعه های کوچک بعضی ها
برچیده شود مترسک بعضی ها
آقا خودمانیم چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضی ها
11
این مرد که در ره است باید او را...
می ترسم اگر سر زده آید او را...
از هر که سراغ او گرفتم دیدم
در شهر کسی نمی شناسد او را
12
ای قبله ی ابرهای بار آور تو!
دریا به نماز ایستاده در تو
باران که گرفته است تسبیح به دست
دارد صلوات می فرستد بر تو
13
این سنگ خدایان که تبر می شکنند
روزی که بیایی از کمر می شکنند
بردار تبر را و بزن ابراهیم!
بت های بزرگ زودتر می شکنند
14
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد
15
بستیم به روی عشق، درهامان را
چیدیم به دست خویش پرهامان را
او آمده ما خبر نداریم، ای کاش
از برف درآوریم سرهامان را
16
آن روز حسین یک صدا زینب بود
آیینه غیرت خدا زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیینه غیرت علی زینب بود
هرچند امام و مقتدا بود حسین
پیغمبر کربلا ولی زینب بود
92/1/21
12:47 ع
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند
در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز
کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند
تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد
بد سیرتان جمال مرا بی خبر زدند
هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند
92/1/21
12:46 ع
در خلسه سکوت پر از درد کوچه ها
بانوی خانه ام چه غریبانه می روی
داغت بسی گران و خودت چون پری ز کاه
خیلی سبک به دست و سر شانه می روی
بانوی کم توقع نه سال زندگی
داری چقدر ساده از این خانه می روی
مانند روز آمدنت بی سر و صدا
بی هیچ زرق و برق تو-حنانه- می روی
نیمی ز نخل های مدینه از آن ماست
اما شما چقدر غریبانه می روی
92/1/21
12:45 ع
شکر خدا که ظاهرا امروز بهتری
نان می پزی و دست به دستاس می بری
باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو
تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری
دلتنگ دست های تو و موی زینبند
آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری
این فاطمه که فاطمه این سه ماه نیست
حالا درست مثل زمان پیمبری
قد قامت صلات! زمان نماز شد
باید نماز را سر پا جا بیاوری
اما دوباره پای قیام تو پا نشد
حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد
وقتش رسید هم، سخنت را عوض کنی
هم خواهش رها شدنت را عوض کنی
لاغر شدی کفن دگر اندازه ی تو نیست
باید زمان پر زدنت را عوض کنی
پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی
وقت نماز پیرهنت را عوض کنی
دستت تکان نمی خورد اصلاً نیاز نیست
با دست خود لباس تنت را عوض کنی
باید که یا تحمل بی تابی حسین
یا جای بغچه ی کفنت را عوض کنی
باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت
مویم سفید می شود از راه رفتنت
92/1/21
12:45 ع
ای در اوج آسمانها از زمین مشهورتر
در فلک حتی ز جبریل امین مشهورتر
بر فراز عرش از عرش برین مشهورتر
از اب و ابن و امیرالمؤمنین مشهورتر
با ندای ذات پاک خالق لوح و قلم
در میان پنج تن شد نام نیکویت علم
دختر احمد چه احمد دخت احمدپروری
همسر حیدر نه بلکه بهر حیدر حیدری
جز محمد از تمام انبیا بالاتری
هر که هستی انبیا و اولیا را مادری
ای یگانه مادر هر چار بانوی بهشت
با نفسهایت محمد پر شد از بوی بهشت
عرشیانت عبد عبد و عرش، خاک پای تو
هر کجا هستی بود قلب محمد جای تو
فخر سادات دو عالم زینب کبرای تو
عیسی مریم اسیر یازده عیسای تو
آسمانیها زمینبوس کنیزان تواند
هر چه ساداتند در عالم عزیزان تواند
فضهات وقت دعا اعجاز مریم میکند
قنبرت هم فخر بر سادات عالم میکند
قامتت ایمان و عصمت را مجسم میکند
در جنان تعظیم بر حسن تو آدم میکند
آی? تطهیر در شأن تو نازل میشود
هل اتی در بذل یک نان تو نازل میشود
92/1/21
12:44 ع
خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه
جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه
در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من اینبار به این در برسه
کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه
سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه
سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه میدم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه
خوب میشد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه
همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه
می دونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از یتیمات نالهی: مادر مادر ... برسه
کی میدونه که چقدر خون می شه قلب باغبون
وقتی بالای سر لالهی پرپر برسه
بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین
بار آخر به سر انگشتای مادر برسه
بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست
که طواف حرمت کی به کبوتر برسه
مسمار چون ز تخته ی سینه خبر گرفت
مانند راز، سینه ام او را به بر گرفت
این خطّ میخی است و کتیب? تن من است
دنیا حریر پیکر ما را حَجر گرفت
داغ است مرسلی که ز دل رفت تا جگر
این گونه هجریِ جگری نیز سر گرفت
دل مرغکی است در قفس دنده ها اسیر
چون میله ها شکست دلم بال و پر گرفت
هر جنبشی است غرقه ی غم را غمی دگر
خوردم تکان و میخ مرا بیشتر گرفت
تاریخ مرگ عارف و میلاد او یکی است
طفلم ز ره نیامده راه سفر گرفت
از فکر درد نیز به خدمت کنم قیام
رگ از سرم شروع شد و تا کمر گرفت
من یک تنه به شال تو بستم دخیل خویش
گر چه ره ضریح به سیصد نفر گرفت
ابلیس ره نداشت به شب های معنوی
معنی چرا به گیسوی من شعله در گرفت؟!
92/1/21
12:43 ع
چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه
کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه
تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی
ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه
دعای توست که مرگت سریع تر برسد
همین شده است دقیقاً دعای همسایه
کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو
به فکر نان شبی و غذای همسایه؟!
به زخم دست تو پاشید آن نمک را که
گرفته بود ز دستت گدای همسایه
به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم
به خانه وا شود اینگونه پای همسایه
نخواستیم جواب سلام ها را، کاش
سلاممان ندهد با کنایه همسایه
چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد
ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه
قسم به سرخی خون های چادرت دیگر
برام رنگ ندارد حنای همسایه